باسمه تعالی
نشست علمی با موضوع : بررسی آراء و نظریات علامه بهابایی یزدی
به میزبانی رادیو فرهنگ ، برنامه سوفیا
با حضور: دکتر جامه بزرگی عضو شورای علمی دبیرخانه بین المللی علامه بهابادی
- جناب آقای دکتر جامه بزرگی، وقتی ما به شخصیتهای تاریخی میپردازیم، دو تا هدف حداقل اهدافی است که ما داریم، یکی اینکه ببینیم در این سرزمین، در ایران و یا در اسلام چه شخصیتهایی در هر عصری اثرگذار بودند که آن با هویت تاریخی، ملی و دینی ما، به تاریخ فلسفه و تاریخ علم ما مرتبط میشود که در جای خودش قابل توجه، تأمل و بهرهبرداری است. دیگر اینکه میخواهیم ببینیم که آیا ظرفیت معاصرسازی دارد و امروزه این شناخت و این معرفی چه تأثیری میگذارد؟ همانطور که اشاره فرمودید، بله، علامه بهابادی در یک شرایط بسیار مهمی زندگی میکند چون فلسفهی چند قرنی ایران و اسلام در عصری که مرحوم بهابادی زندگی میکند دارد یک شکوفایی دیگری پیدا میکند، یعنی حرکت جوهریهی فلسفه از فارابی تا زمان بهابادی که بعد در اندیشهی ملا صدرا تحت عنوان حکمت متعالیه شکوفا میشود، یعنی یک عصر خیلی حساس و مؤثری است و شخصیتهایی مثل میرداماد و بعداً شیخ بهایی و یا مثل ملا صدرا، میرفندرسکی و اینها خیلی مؤثر بودند. عرض بنده این است که چون الان بیشتر غلبه بر منطق و حاشیهی منطق دارد، به لحاظ حکمت هم ایشان در محافل عصر خودش مشارکت داشته است؟
دکتر محمد جعفر جامهبزرگی:
شما به یک مفهوم بسیار مهمی اشاره کردید و آن هم بحث معاصرت است. روح فلسفه روح تعامل و گفتگو است و این گفتگو هم ناظر به این است که اندیشهها بازاندیشی میشوند، یعنی فلسفه صرف اینکه ما اندیشهها را بخوانیم نیست. یعنی حداقل در میان اندیشمندان ما چنین نبوده است. این دیالوگ و گفتگو است که زایش فکری و تمدنی ایجاد میکند، همینطور این جریان وجود دارد تا به ملا عبدالله هم میرسد و سرایت میکند، شما اگر به اساتید ملا عبدالله نگاه کنید که با یک فاصلهای علامه جلالالدین دوانی [1] و صدر الدین محمد دشتکی شیرازی [2] هست و بعد پسر ایشان غیاث الدین منصور دشتکی که استاد مهم ملا عبدالله بوده است. خب همهی اینها فیلسوف هستند. منتها یک نکتهی بسیار مهمی وجود دارد و من میخواهم روی این تأکید کنم که آن اتفاقی که در حوزهی شیراز و اصفهان افتاده و همزمانی آن با دورهای است که حکومت صفوی توانسته یک جامعیت و یک قوام و ثباتی به جامعه و ملیت ایران بدهد و یک حکومت مستقل و ثابتی را ایجاد کند، این را باید گفت کاحصل تلاش علمی و سیاسی خواجه نصیر طوسی است. خواجه نصیر طوسی کسی است که کلام شیعی را برای اولین بار کلام فلسفه کرده است، یعنی در محل تلاقی فلسفه و کلام توانسته کاری کند که فلسفه هم مکمل کلام شود و هم به نوعی مؤید کلام شود و هم معاضد کلام شود و از آن طرف کلام هم مسائلی را برای فلسفهی اسلامی به بار آورد که این دو با هم و حتی تا ملا صدرا و تا همین امروز، این شاهکار و ابداعی که خواجه کرده است... .
- ، بعضی معتقدند که خواجه خراب کرده است، ولی وقتی خوب دقت میکنیم میبینیم که خواجه هم بالأخره در تلاش بوده که... .
این دقیقاً همان کاری است که ملا صدرا تمام کرد، یعنی آن پروژه و آن ابداع و شاهکاری که خواجه شروع کرد، چون میدید که تا زمانی که مسائل فلسفی به خدمت کلام نروند و مسائل کلامی ملاک و میعار عقلانی نیابند کافی نیست. از ابتدای قرن دوم به بعد که معتزله و اشاعره بودند و بعد فیلسوفان هم اضافه شدند، منازعه بود تا زمانی که خواجه توانست اینها را به نحوی به هم نزدیک کند و کلام فلسفی ایجاد کند، کلامی که در دل خود عقلانیت دارد. خواجه نصیر این را از کجا گرفته است؟ خوب است که کمی به این بپردازیم. خواجه این را از کجا گرفته است؟ از آنجایی که این تمدنی که دارد در آن تنفس میکند، فضای تنفسی که تمدن اسلامی میشود، یک درک عمیقی داشت و فهمیده بود که این تمدن، تمدنی متنی است، یعنی بر حول محور متن مقدس است و لکن این متن مقدس تأکید فراوان بر عقلانیت دارد. ببینید این امتزاج متن مقدس و تأکید بر عقلانیت چیزی است که خواجه این را از فهم خودش از تمدن اسلامی بیرون کشیده است، این را به شاگردان تحویل داده است تا به مکتب اصفهان برسد و اوج تبلور آن هم حکومت صفوی است که محقق کرکی و شیخ بهایی و دیگرانی که در آنجا هستند - البته جالب هم هست که شیخ بهایی از شاگردان علامه بهابادی است - توانستند این کلام فلسفی را در آنجا رشد دهند و به حکمت متعالیه تحویل دهند که این چهار مشرب کلام و فلسفه و اشراقی و وحیانی را با هم امتزاج میدهد و یک تعالی به اینها میدهد. اگر شما به آثار ملا عبدالله نگاه کنید، کم نیستند حاشیههایی که بر تجرید زده، حاشیه بر حاشیهی دوانی بر تجرید زده است، بر حاشیهی قوشچی بر تجرید زده است و این نشان میدهد که خیلی دقت نظر داشته است و بعید است که ملا عبدالله بهابادی شاگرد غیاثالدین منصور باشد، همعصر دوانی باشد و تأثیر کلامی و فلسفی را نچشیده باشد و به شاگردانش انتقال نداده باشد. شما به شیخ بهایی نگاه کنید، از اینجا میتوان فهمید که در چه جایگاهی از جایگاه حکمت و فلسفه و کلام قرار داشته است.
جناب آقای دکتر جامهبزرگی، ما اشاره کردیم که ایشان فقط یک شخصیت منطقی نبودند، بلکه ایشان یک حاشیه بر حاشیهی دوانی در مقدمهی تشکیک دارند و یا یک حاشیهای بر حاشیهی دوانی در باب جوهر و عرض و یا تعلیقاتی بر ایساغوجی دارند و از طرفی هم میدانیم، بالأخره کسانی که فلسفه میخوانند، پایهاش منطق است، یعنی تا زمانی که شما خوب نتوانید منطق را متوجه شوید نمیتوانید فیلسوف شوید، بالأخره یکی از ابزارهای مهم فیلسوفان استدلال و براهین است که این برهان در مهندسی این براهین در منطق تبلور میکند. پس از این جهت میتوانیم بگوییم که علامه بهابادی هم یک منطقدان بزرگی است و هم یک حکیم و فیلسوفی است که توانسته این دو را با هم پیش ببرد. البته شما به هر قسمت بحث بپردازیم مهم نیست، میخواهم نظرتان را بفرمایید. آیا ایشان در حوزههای فلسفی هم در عصر خودش مورد توجه بوده است؟ یا اینکه ما اکنون آثاری داریم که بخواهیم به مسائل فلسفی ایشان ارجاع دهیم و یا بپردازیم؟
وقتی از فیلسوف حرف میزنیم، جامعهی امروز ما شاید خیلی متوجه نمیشود که معنای فیلسوف دقیقاً چیست. وقتی ما میگوییم که دو حزب دمکرات و جمهوریخواه در آمریکا کاملاً بر مبنای کانت و هابز در حوزهی سیاسی هستند. وقتی ما ابن سینا میگوییم، این کجاست؟ و بعد میبینیم که مثلاً فلان شورا یا نمیدانم کدامیک از نهادها نام روزها را انتخاب میکند، می بینیم روز پزشک را برای ابن سینا میگذارند در حالی که شما به مقالهی نهم به بعد شفای ابن سینا که نگاه کنید متوجه میشوید که او یک سیاستمدار است و پایههای حکومت را بیان میکند و اصلاً حکومتداری را توضیح میدهد و شما حتماً اخلاق ناصری خواجه نصیرالدین طوسی را دیدهاید و بهتر از بنده ملتفت قضیه هستید.[3]
بسیار خوب، همینطور ملا عبدالله، همینطور میرداماد و همینطور شیخ بهایی که بعد از محقق کرکی شیخ الاسلام بوده است. اینها حکیم بودند، یک بار هم ظاهراً در اینجا صحبت کردیم. حکیم به چه معنا؟ به این معنا که این حکمت نظری را در عمل پیاده کردند، در سه حوزهی تدبیر نفس، تدبیر منزل و سیاست. یا مثلاً برای مرحوم فارابی یک اسمی گذاشتهایم که بیشتر به چشمپزشکی مرتبط شده است، در حالی که اصلاً بنیانهای تفکر سیاسی ما فارابی است. چرا دانشجوی ما باید نیچه یا فوکو بخواند؟ البته عیبی ندارد که بخواند، ما که نمیگوییم باب اندیشه بسته شود ولی مسئله اینجاست که باید سعی کند ریشه های تفکر اصیل ایرانی اسلامی را از دست ندهد بلکه با روشهایی چون مقایشه و تطبیق و بازخوانی سعی شود هم جان کلام انها فهمیده شود و هم گفتگوی فکری برای رشد و بالاندگی صورت گیرد نه اینکه دربست هرچه گفته شد پذیرفته شود.
دقیقاً این مشکل دانشگاههای ما است که به این فیلسوفان معاصرت ندادهاند. آن کاری که در غرب انجام میشود، ارسطو گویی همین حالا زنده است و دارد تدریس میکند، افلاطون هم همینطور است و لکن ما نتوانستیم به اینها معاصرت دهیم، به این معنا که این به عرصهی کاربرد بیاید، حتی جلسهی دیگری بود و من گفتم که الان فلسفه برای کودک که کمابیش در این طرف و آن طرف در فضای علمی ما و حتی در مدارس هم تدریس میشود، خب چه کسی است که نداند این با کدام سیستم لیبرالی و نسبیگرایانه تدریس میشود. هر کسی که کمی با فلسفه آشنا است، کاملاً متوجه این موضوع میشود. خب وقتی ما آلترناتیو داریم، ما جایگزین داریم، یعنی منطق علامه بهابادی و همین حاشیه اگر بشود و میشود و من در همین کنگره قول دادهام که بنده متکفل این قضیه باشم و انشاءالله دارم تیمی هم هماهنگ میکنم که بتوانیم آرام آرام همکاری کنیم. چرا ما نتوانیم یک منطق برای کودکان داشته باشیم؟ چون شما وقتی فلسفه برای کودک هم که نگاه میکنید کاملاً روح منطقی دارد، شما قرار است شیوهی تفکر را به بچه یاد دهید، تفکر مقابلی که یک عباراتی میگوید، بتواند آن را نقد کند، بتواند مواضع تناقض، مواضع ناسازگاری و مواضع مغالطهی طرف مقابل را درک کند. مگر اینها تدریس نمیشد؟ مگر همین غیاثالدین منصور دشتکی در 20 سالگی به مقام اجتهاد مسلّم در تمام علوم عصر خودش نرسیده است؟ خب چرا ما نتوانیم این را تکرار مکرر کنیم، نه به معنای ملالانگیز بودن آن، بلکه به معنای تکثیر غیاثالدین منصوریهایی که بتوانند جامعهی حکمی ما را در عرصهی عمل پیش ببرند. خب ملا عبدالله کسی است که حکمت علمیاش و آنچه که از اساتید یاد گرفته است، یکی از خروجیهایش شیخ بهایی است. خب او در کنار سیستم پادشاهی صفوی حکومتداری کرده است.
- ادیب بود، معمار بودن، تمدنساز بود.
خودش به نجف رفت و حکمرانی داشته است. آن زمان خزانهداری میگفتند، ولی در واقع خزانهداری به معنای همان دولتمرد در آنجا بوده است، شما خیلی خوب فرمودید که توانست آن همه تکثر آراء اهل سنت و حتی شیعیان را در کنار هم قرار دهد و به صورت مسالمتآمیزانه بتواند یک حکمرانی خیلی خوبی را برقرار کند.
- یعنی ایشان از این جهت میتواند یکی از منادیان صلح باشد.؟
بله، نماد بسیار خوبی میتواند باشد و آقای دکتر عبدیپور هم دقیق فرمودند که یکی از عناصر تمدن نوین اسلامی که ما در بیانیهی گام دوم انقلاب هم که حضرت آقا فرمودند باید پی بگیریم همین شخصیتهایی هستند که توانستهاند در آن عصر آشفتهای که بالأخره حکومتی وجود نداشته و بعد که حکومت صفوی در آن بحرانهای حملات عثمانیها، ازبکها و یک مقداری هم اروپاییها در بوشهر و اینها توانستند ثبات سیاسی و فرهنگی را به ارمغان بیاورند، خب چرا نتوان از اینها استفاده کرد؟ به نظرم یک مقداری کمکاری نهادهای فرهنگی و علمی ما در اینجا محرز است.
[1] جلالالدین دوانی از دانشمندان ایرانیزاده و از حکما و متکلّمان بزرگ قرن نهم و دهم هجری قمری بود که در همه علوم متداول، بخصوص در علوم عقلی تبحر داشته و در میان شیعه و سنّی محترم بوده است. وی پیرو مذهب شافعی و از نظر اصول عقاید، اشعری بوده است ولی در نهایت به مذهب شیعه اثنیعشری گروید.
[2] دشتکی، سیدصدرالدین محمد، از فیلسوفان حوزة فلسفی شیراز در قرن نهم. وی در 828 در شیراز متولد شد. کنیهاش ابوالمعالی و ملقب به «صدرالدین»، «صدرالعلماء»، «صدرالحقیقه» و «سیدسند» است (← دشتکی، ج 2، ص 752، 982؛ شوشتری، ج 2، ص 229؛ صدرالدین شیرازی، سفر2، ج 2، ص 292)
[3] اخلاق ناصرى، اثر خواجه نصيرالدين طوسى، به زبان فارسی و یکى از مهمترين رسالههاى حكمت عملى در دوره اسلامى است كه در سال 633ق، نوشتن آن به پایان رسيده است. مطالب کتاب، تلفيقى از ديدگاه فلسفى و علمى يونانى و ديدگاه اسلامى است كه درباره انسان و خانواده و جامعه مىباشد.
خواجه، با نوشتن این اثر كه اولین اثر مهم حكمت عملى بود، سنتى را بنا نهاد كه نه در دوره اسلامى و نه در دوره يونانى قبل از او، سابقه نداشت. کتاب اخلاق ناصرى، ترجمه و تحرير «تهذيب الاخلاق» ابوعلى مسكویه، به اضافه دو قسمت ديگر در تدبير منزل و سياست مدن است كه خواجه خود، به آن افزوده است