امروزه در جامعه با مشکلاتی در استدلال و تحلیل منطقی رو به رو هستیم که شاید ریشه در مسائل زیاد و حتی پایی در تاریخ داشته باشد. این ناتوانی تبعات بسیار زیادی در عرصههای مختلف زندگی فردی و جمعی ایجاد میکند. برای بررسی این وضعیت به سراغ استاد نام آشنای منطق رفتیم تا این موضوع را از منظر وی مورد واکاوی قرار دهیم.
احد فرامرز قراملکی، استاد دانشگاه تهران از اساتید ممتازی است که در رشتههای اخلاق، فلسفه و کلام اسلامی و منطق تخصص دارد. وی معتقد است که جامعه نیازمند آموزش یک منطق عمومی و کاربردی است. در گفتگویی که در ادامه میآید سعی کردیم مسائل مختلف و نیازهای جامعه را از نظرگاه وی بکاویم؛
*با توجه به کارهای منطقی شما بحثی را در این ارتباط شروع میکنیم و در ادامه به مباحث دیگر میپردازیم. منطق چه نقشی در علوم دارد؟ ابن سینا میگوید: «علمی که به منطق سَختِه نَبُود، علم نَبُود.» اما به نظر میآید که بعد از ابن سینا، فیلسوفان مسلمان خصوصاً از ملاصدرا به بعد قدری از منطق دور شدهاند و بیشتر به عرفان و حکمت و مباحث ذوقی پرداختند و برخی از کارشناسان همین امر را علت افت فلسفه در جهان اسلام میدانند. در این رابطه نظر شما چیست؟ درگذشته حتی سهروردی که به مباحث اشراقی میپرداخت کتاب منطقی دارد و نوآوریهای در منطق دارد اما دیگر از روال کار فلاسفه افتاد که کتاب منطقی بنویسند و یا ابتدای کتابهای فلسفی خود را با منطق شروع کنند؟!
واقعیت این است که در مقیاس امروز سه گونه منطق داریم؛ یکی منطق عام اندیشه، یکی منطق علم است و یک منطق بین العلومی داریم. منطق بین العلومی اساساً برای دوران جدید است و در این دهههای اخیر که مطالعات بینرشتهای رواج یافته، دانشمندان به این نتیجه رسیدهاند که برای مطالعات بینرشتهای، یک منطق بین العلومی هم لازم است که قاعدتاً قواعد خود را دارد که در این باره حرفی نمیزنم، ولی وقتی به میراث منطق ی خودمان بازمیگردیم، در میراث منطقی ما دو منطق وجود داشته است، یکی منطق اندیشه بهطورکلی بوده است که در آن میراث ۹ بخشی ارسطویی داشتیم که شفای بوعلی، نمونه بسیار خوبی از این منطق است، اما ابن سینا از شفا تا اشارات به فکر یک انقلاب و تحولی در خود این منطق بوده است و در کتاب اشارات منطق دوبخشی را تأسیس کرد.
سه گونه منطق داریم؛ یکی منطق عام اندیشه، یکی منطق علم است و یک منطق بین العلومی داریم. منطق بین العلومی اساساً برای دوران جدید است و در این دهههای اخیر که مطالعات بینرشتهای رواج یافته، دانشمندان به این نتیجه رسیدهاند که برای مطالعات بینرشتهای، یک منطق بین العلومی هم لازم است
درواقع مسلمانان در تمدن خود به دست ابن سینا یک منطق خاصی تأسیس کردند که خاصیت آن منطق، دوبخشی بودن است. از میراث یونانیان استفاده کردند، اما آن را بسط دادند و خیلی از مسائل را به آن افزودند و گسترش دادند، در پیچیدهترین مسائل مثل منطق موجهات و منطق گزارههای شرطی، حتی ابن سینا درجاهایی میگوید اینها تحقیقات ماست و بهخصوص در منطق مشرقیه به دنبال این بود که غیر از منطق یونانی یک منطق دیگری را نیز تأسیس کند. این منطق اندیشه است و مورد نیاز هر بشری است. یک خانم هم میتواند در آشپزخانهاش مسئلهای داشته باشد و در حل آن از این منطق استفاده کند و یک راننده هم میتواند این کار را کند.
علم منطق از ابن سینا که دوبخشی آن شروع شد تا قرن هفتم عجیب و خیرهکننده توسعه یافت. شکوفایی منطق ما در سده هفتم است که منطق دانان زیادی میزیستند و ابعاد مختلف منطق را رشد دادند تا میرسیم به کسی مثل قطبالدین رازی (قرن هشتم) که شرح مطالع الانوار فی منطق را مینویسد که اثری ارزشمند و یک دائرةالمعارف تاریخی گرانقدر در منطق است، ولی متأسفانه بعد از او ادامه پیدا نکرده است.
میگویند قطبالدین رازی شاگرد علامه حلی بوده است. علامه حلی که ۲۰ اثر منطقی داشته، اصلاً مشهور به دانشمند منطقی نیست. معمولاً علامه حلی را یک اصولی، متکلم و فقیه میدانند (اخیراً هم مراست التحقیق ایشان، به همت العتبة الحسینیه با مقدمه من در کربلا چاپ کرده است. به زودی همایش بزرگی در آنجا در این زمینه خواهند داشت)، ولی بعد از علامه حلی و قطبالدین رازی در سده هشتم به این طرف، تحقیقات و پژوهشهای منطقی ما بسیار کمرنگ میشود و افول پیدا میکند، منتها کاملاً از بین نمیرود و پژوهشهای منطقی جنبه نظری مییابد و مورد علاقه فیلسوفان و اصولی آن قرار میگیرد، یعنی بهجای اینکه منطق دانان، کتاب درباره منطق بنویسند، خیلی از مباحث منطقی را در کتابهای فلسفی و اصولی کارکردند.
اگر بخواهیم داوری کنیم که پژوهشهای منطقی چه شدهاند، نمیتوانیم بگوییم که کلاً افول یافتهاند، چون مقیاس ما پژوهشهای منطقی است نه اینکه منطق، در کتابهای منطقی، فلسفی و یا در کتابهای اصولی بیاید.
ابن سینا از شفا تا اشارات به فکر یک انقلاب و تحولی در خود این منطق بوده است و در کتاب اشارات منطق دوبخشی را تأسیس کرد
منطق هم فلسفه را از قرن دهم و هم علم اصول را از قرن هشتم به بعد آبیاری کرده است، اما آنچه مهم است این است که یک منطق تئوریک و نظری و یک منطق کاربردی داریم، منطق کاربردی، کاربست انتقادی این منطق در پژوهشها از جمله در علوم است. مشکل این است که ما اساساً منطق کاربردی نداشتیم، یعنی عالمان تفسیر ما بهندرت از دانش منطق استفاده میکردند، حتی یک آیه را میخواستند که ازنظر قضیه چه سوری دارد؟، در تشخیص سورهایش مشکل پیدا میکردند به همین دلیل در ۵ آیهای که مربوط به تکلیف در حد وسع است، مثلاً «لَا یکَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا» اینجا دعوا داشتند که این کلیت دارد یا نه؟ سورهایش را تشخیص نمیدادند، بهندرت مفسری مثل ابن عاشور پیدا میشد که بگوید این قضیه سه سور کلی دارد، مشابه اینها زیاد است. به دیگر سخن منطق عام اندیشه را در علوم، کاربردی نکردیم!
گفتم که یک منطق دیگری هم داریم به نام منطق علوم که احتمالاً شما بیشتر به دنبال آن هستید. در میراث یونان هم منطق علوم وجود داشت که توسط ابن سینا بسیار بارور شد و میتوان نام آنرا الگوی ارسطویی ابن سینا یی علمشناسی گذاشت. این منطق علوم در برهان منطق ارسطو آمده که به احوال علوم ترجمه کرده بودند. در منطق دوبخشی آن را به اجزا العلوم ترجمه کردهاند. این بهگونهای منطق علم بود، بهگونهای علمشناسی منطقی و پیشین بود که درواقع اگر علم بخواهد علم باشد، قواعد، ماهیت، ساختار و شکلش چگونه است؟
منطق کاربردی، کاربست انتقادی منطق نظری در پژوهشها از جمله در علوم است، مشکل این است که ما اساساً منطق کاربردی نداشتیم
این علمشناسی یا منطق علوم یا احوال العلوم به دست ابن سینا بسیار رشد پیدا کرد؛ ابن سینا در روششناسی علوم، منطق را خیلی بارور میکند. مستحضر هستید که منطق یک صناعات خمس دارد، که نوعی روششناسی علوم بوده است. در زمانهای قدیم علوم را تقسیم میکردهاند؛ به علوم برهانی و علوم جدلی و غیره. این تقسیمبندی علوم به علوم برهانی، تقسیمبندی روشی و منطقی بوده است. مبادی برهان و تأملاتشان درباره برهان، تلاش وافری بوده که منطق و روششناسی به علوم بدهند، متأسفانه این منطق رشد نکرد، یعنی مورد توجه منطق دانان دوبخشی قرار نگرفت یا حداقل میتوان گفت چندان مورد توجه آنها قرار نگرفت و در سدههای بعدی قدری افول کرد که دلایل خودش را دارد که نیازی نیست که الآن وارد این مباحث شوم.
مهمترین دلیلش هم این بود که در منطق علوم سینوی، اصل؛ برهانی بودن یک علم بود، یعنی اگر علمی برهانی نبود آن را علم نمیدانستند، اگر هم به آن علم میگفتند، میگفتند علوم اعتباریاند نه علوم حقیقی. درحالیکه در فرهنگ اسلامی، علوم بسیار زیادی رشد کرده بود که این چنین نبود، مثل علم اصول و علم کلام، علم فقه که به یک معنا علوم بودند، حتی قبلاً گمان میشد علوم طبیعی با متد برهان پیش میروند، اما بعد دیدند که این علوم روششناسی تجربی متناسب با خود را دارد، آن وقت لباسی که در علمشناسی ارسطویی سینوی برای علوم دوختهشده بود به تن این علوم نمیرفت.
دانشمندان ابتدا (بهاندازه ۶ قرن) محافظه کارانه تلاش کردند علوم را بهگونهای درست کنند تا این لباس به تنش برود، اما بعدها انقلابیونی مانند آخوند خراسانی پیدا شدند و گفتند که چه کسی گفته اصول باید با الگوی علمشناسی شما سازگار شود و خودش پیشنهاد کرد که علم را طور دیگری تبیین کنند، یعنی در علمشناسی سینوی، علم موضوع محور تبیین میشود. ایشان پیشنهاد کرد میتوان علم را غایت محور تبیین کنیم.
اینها عواملی بودند که این علمشناسی را بهتدریج از دور، خارج کردند. بهصورت خلاصه بگویم که در درون منطق عام اندیشی، موانعی رشد کردند و موانعی بودند که جلوی توسعه اندیشه را گرفتند. متأسفانه پژوهشگران این گرهها را از سده ۸ به بعد باز نکردند، از آنطرف منطق اندیشه ما به نحو کارکردی هم نتوانست رشد یابد و داربست انتقالی منطقی در علوم را نداشت، چون اگر داشت حتماً باید رسالهها مینوشتیم در منطق کاربردی، چون هر علمی وقتی کاربردی میشود خودش، منطق دیگری میشود؛ مثل اخلاق که وقتی کاربردی شود ادبیاتی ایجاد میکند، شما پشت سرت را نگاه میکنید و هیچ کتاب و رسالهای درباره منطق کاربردی ندارید، برای اینکه اساساً هیچ چهرهای از منطق رشد نکرده است و از آنطرف نیز منطق علوم به دلیل محدود بودنش نتوانست پاسخگوی نیازهای رشد معرفتی شود و به همین سبب انسان احساس میکند تمام کسانی که منطق را میخوانند ظاهراً منطق را میخوانند که علمی را بخوانند ولی بعدش چقدر آن را به کار بگیرند مشخص نیست، اگر با افراد مصاحبه کنیم متوجه میشویم که خیلیها از آن استفاده نمیکنند.
*بسیاری از مردم در سادهترین استدلالها و در صغری کبری کردن معمولی دارای اشکال هستند و نمیتوانند آن را به کار ببرند. از جمله اول نتیجهای میگیرند که اصلاً ربطی به آن ندارند، یک شکل مغالطه است که مسلم هست مردم نمیتوانند مغالطه کنند، بخش دیگر این است که آگاهی لازم را ندارند، یعنی بلد نیستند که چگونه تحلیل کنند و به نتیجه درست برسند. در این بخش ما چقدر دارای ضعف هستیم. حتماً شما در جامعه با این دست مسائل به وفور برخورد کردید، این مشکلات از کجا ناشی میشود، چگونه باید این مشکلات را حل کرد؟
خیلی خوشحالم که این سوال را مطرح کردید، این یکی از مشکلات جدی جامعه ماست. نشان خواهم داد که مشکل مبنایی در جامعه ماست که متأسفانه تقریباً کسی درباره آن حرف نمیزند. همانگونه که ما به سواد حقوقی در جامعه نیاز داریم و وقتی سواد عمومی مردم در علم حقوق پایین باشد و به همان شکل پرونده در دادگاه زیاد میشود. به جای آن هزینههای گزاف در وکالت داده میشود. مستحضر هستید که حجم بالای پرونده قوه قضائیه را فشل میکند. اصولاً اگر میزان سواد حقوقی مردم بالا رود اساساً این پروندهها کاهش مییابد، زیرا وقتی سواد عمومی بالا رفت در مذاکرات، عقد قرارداد و تصمیمات، حواسش به جنبههای حقوقی جمع میشود و باعث میشود که کمتر فریب بخورد. این را مثال زدم که بگویم ما در جامعه به سواد عمومی منطقی نیاز داریم، منتها این نیاز با نیاز گذشته ما بسیار تفاوت دارد.
امروز دنیا، دنیای چندرسانهای شده است. امروز با بحث شبکههای اجتماعی، بحث پیامهای بسیار کوتاه، اما مؤثر و … باعث دگرگونی جامعه شده است. اصلاً فضای امروز با این علوم و فناوریهای نوین ارتباطات شکل دیگری پیدا کرده است و نکته مهم این است که تفکر مردم به دست شبکههای اجتماعی افتاده است. سوال این است که آیا تفکری که در دست شبکههای اجتماعی جابه جا میشود؛ اندیشیدن و سخن گفتن و استنتاج کردنش چقدر با منطق سازگار است؟ تازه میخواهم بگویم شاید متخصصش نتواند در اینجا حرف بزند؛ چه برسد به توده مردمی که از این فضا استفاده میکند. منطق، دستگاه سلامت فرهنگ و فکر است. یادمان باشد که امروز شبکههای اجتماعی در افکار جوانان و حتی کودکان اثر کردهاند، حالا بحث این است که سلامت فکر این کودکان را با کدام منطق میتوان تعریف کرد، با منطق به زبان ابن سینا یا با منطق به زبان خواجه طوسی یا نه، نیاز داریم که یک منطق کاربردی عمومی تأسیس کنیم. امروز نیاز عمومی مردم به سواد منطقی بهشدت زیاد و پیچیده شده است.
میخواهم بعد دیگری به سوال شما بدهم. امروزه پدران، مادران، مربیان و تصمیم گیران جامعه ما میتوانند شهروندان را از شبکههای اجتماعی دور کنند؟! فرمان دادن به اینکه از دنیای مجازی و دیجیتالی بیرون بیایید یک فرمان بیهوده و ناشدنی است، بهجایش باید توانایی ذهنی داد، حتی برای تشخیص مغالطاتی که در دسترس است. من فکر میکنم دانشآموز ۸ ساله وارد دنیای دیجیتال میشود، باید توان تجزیه و تحلیل منطقی داشته باشد وگرنه سریع سرش کلاه میرود و فریب میخورد. یکی از همکاران ما در دانشگاه تهران، دورهای را به نام منطق کاربردی ناظر به رسانه تعریف کرد و دو گروه ۳۵ نفره را بهعنوان نمونه انتخاب کرد. اینها را به گروههای شبکهای و اجتماعی تعریف کرد، شرط هم گذاشته بود که انگلیسی اینها بسیار خوب باشد. از این دو گروه عدهای که شرایط لازم را داشتند انتخاب کرده بود و اینها را برای پاسخ به افرادی که در شبکههای اجتماعی درباره اسلام اظهارنظر میکنند تربیت کرده بود. این ۳۰ نفر از جاهای مختلف به سخنان و اظهارات مخالفان اسلام ایراد میگرفتند که مثلاً در حرف شما مغالطه است و دیگری هم نکته دیگری را گوشزد میکرد. این کار زیبا و درستی بود و میخواهم نتیجهگیری کنم سواد عمومی منطقی برای شهروندان یک ضرورت مهمی است و تا این ضرورتها مطرح نشود دانشمندان پاسخگو نخواهند بود.
یکی از مسئولیتهای مستقیم مطبوعات و رسانهها، دامن زدن به این بحث است که به سواد عمومی منطقی برای اقشار مختلف نیازمندیم
یکی از راههایی که نیاز به سواد منطق را نشان میدهد رسانهها هستند، یکی از مسئولیتهای مستقیم مطبوعات مثل خبرگزاری مهر، دامن زدن به این بحث است که به سواد عمومی منطقی برای اقشار مختلف نیازمندیم. مثال میزنم؛ یک درسی برای مدیران صنعت وجود دارد به نام درس «مدیریت مالی برای مدیران غیرمالی» که بسیار لازم و مفید است. در صنعت یکسری از مدیران امور مالی خواندهاند که یکسری دورههای تخصصی را گذراندند و مدیریت مالی را بلدند، اما یکسری از مدیران این درس را نخواندهاند و الآن مدیر مالی و مدیر عامل یک شرکت شدهاند این فرد هم باید به یک نوعی مدیریت بلد باشد تا فریب نرود و درسهای ویژهای برای این قشر طراحی شده است و الان در حال گسترش است. یکی از همکاران ما درسهای مدیریت منابع برای مدیران غیر از منابع انسانی نگارش کرده است. ما باید دورههای آموزش ورزیدگی و مهارت منطقی برای افراد غیرمتخصص در منطق داشته باشیم که این افراد یک تقسیم سنی دارند که بسیار مهم است. در دنیا کتابهای زیادی درباره مهارتهای منطقی خردسالان (در گروههای سنی مختلف)، نوجوانان و بزرگسالان وجود دارد.
من این مصاحبه را به فال نیک میگیرم تا رسانهها به وسط میدان بیایند و این نیاز را بیان کنند. این نیاز، یک مشکل دیگر را هم حل میکند، میخواهم بی پرده وارد این مشکل شوم. امروز نمیتوان هیچ فرمانی داد تا شهروندان از دنیای مجازی بیرون بیایند، اما یک نکته هم در این مسئله وجود دارد که ما ایرانیان کجای دنیای مجازی زندگی میکنیم؟، شهر مجازی هم دارای شمال و جنوب و بخش فاضلاب و هم دارای بخش سرسبز و خرم است. انسان با اراده خود تصمیم میگیرد در کجای شهر مجازی زندگی کند. خدایی نکرده اگر عدهای از شهروندان ما، سرنوشت خود را اینگونه رقمزدهاند که در فاضلاب شهر مجازی زندگی کنند، آیا نمیخواهند عایق بپوشند؟ این عایق، «منطق» است. بنابراین منطق بسیار به ما کمک میکند، خصوصاً در مناسبات و حتی در مسائل کلانی مانند بهرهوری ملی کشور، چون این مسائل تا حالا گفته نشده است دانشمندان سراغ آن نرفتهاند. اگر رسانهها بیایند و کمک کنند مثلاً فرض کنید موضوعی به نام «مهارت (سواد) عمومی منطق شهروندان و بهره وری ملی» مورد تحقیق قرار گیرد.
در سنت اسلامی در منطق انتخاب و ترجیح حجم بالایی از تولیدات را داریم، اما الان چیزی در این ارتباط وجود ندارد، حتی اگر از متخصص اش بپرسیم، شاید نتواند چند قاعده از منطق ترجیح بگوید، درحالیکه شهروندان دائماً در حال انتخاب در موضوعات مختلف زندگی هستند. تصمیم گیری در این زمینه نیازمند منطق ترجیح است
چند تحقیق در این زمینه صورت گیرد و اطلاع رسانی شوند تا ببینند وضعیت چقدر عوض میشود. بنابراین اگر بهره وری ما پایین است به خاطر این است که حساب و کتاب ما پایین است. حساب و کتاب ما پایین است، چون منطق ما پایین است. بنابراین منطق ترجیح و منطق انتخاب ما پایین است. در سنت اسلامی در منطق انتخاب و ترجیح حجم بالایی از تولیدات را داریم، اما الان چیزی در این ارتباط وجود ندارد، حتی اگر از متخصص اش بپرسیم، شاید نتواند چند قاعده از منطق ترجیح بگوید، درحالیکه شهروندان دائماً در حال انتخاب در موضوعات مختلف زندگی هستند. تصمیم گیری در این زمینه نیازمند منطق ترجیح است. امروز با کمی کسالت خدمت شما رسیدم اما با این سوالات، گویا شکوفا شدم و به وجود آمدم. آنقدر این مباحث مهم است که به شما می گویم دست مریزاد که این بحثها را مطرح کردید، ان شاء الله که تأثیرگذار باشد.
*بخش زیادی از پروندههای قضائی به خاطر این است که مردم ما به مسائل نگاه انتقادی ندارند، به راحتی، سادهانگارانه و حتی ساده لوحانه همه مسائل را از دیگران میپذیرند و همه زندگی و سرمایه خود را به دست دیگران میسپارند. نظرتان دراین باره چیست؟
بنده در مدت کوتاهی، مشاوره اخلاق حرفهای به مسئولان قوه قضائیه میدادم، به همین خاطر با پدیده حجم پروندههای فراوان قضائی و علل این حجم پرونده تا حدودی آشنا هستم. همانطور که گفتید یکی از معضلات بزرگ قوه قضائیه ما حجم پروندههای فراوان است. حجم بالای پرونده باعث میشود تا رسیدگی به پروندهها طولانی شود و شهروندان ناراضی شوند و مدیران پیشین قوه قضائیه، تصمیم داشتند با گرفتن آمار، پروندهها را کاهش دهند و گرفتن آمار هم این است که پرونده قتلی که با فرغون حمل میکنند سریع حل شود. گاهی این آمارگیری، کیفیت قضاوت را نیز پایین میآورد، اما اگر ریشهای نگاه کنیم میبینیم که فرمایش شما درست است.
مهارت منطقی یعنی مهارت سنجش گری و مهارت تفکر انتقادی. هر چقدر مهارت سنجش گری و تفکر انتقادی ما در زندگی عمومی بالاتر باشد، ما را از ساده لوحی، شتابزدگی، تصمیمات بیوجه و عجله دور میکند. هر چقدر سنجشگری ما در جامعه بیشتر شود، قطعاً مشاجرات حقوقیمان پایین میآید و در حجم پروندهها بهصورت مستقیم اثر میگذارد.
نگاه دیگر ارتباط ناخشنود کننده است. یک تحقیق بزرگ ۷۷ ساله در دانشگاه هاروارد درباره عوامل مؤثر در سلامت صورت گرفت. این یافتهها نشان میدهد منشأ ناسلامتی ذهنی، جسمی و روانی ارتباطات ناخشنودکننده بین شهروندان است و وقتی مهارت تفکر منطقی و سنجش گری ما بالاتر باشد، خود به خود مهارت ارتباطیمان افزایش مییابد و تبدیل به ارتباطات سالم و خشنودکننده میکند و سلامت ما را رقم میزند، یعنی سبک ارتباطی از مخرب و ناخشنودکننده و نزاع آمیز و … به ارتباطات خشنودکننده و سالم میشود و مستقیماً سلامت ما را رقم میزند. بنابراین به نظرم «منطق» با سلامت ذهن و روان ما ارتباط دارد، حتی با سلامت در مناسبات بین شهروندان و… ارتباط دارد، همانگونه که باید سواد رسانهای و عمومی مردم بالا برود باید سواد منطقی مردم هم بالا برود.
آنچه به نام منطق در دانشگاههای ما از سوی محققان کار میشود و البته مهم و ارزشمند است با نیاز عمومی به این مسائل، شکاف بزرگی وجود دارد. مردم به یک منطق هرروزهای نیاز دارند که بتوانند در زندگی هرروزهشان به آن مراجعه کنند، چنین منطقی باید به دست دانشمندان تدوین شود. به عبارت دیگر نمیتوان کتاب شرح شمسیه را جلویم بگذارم و بگویم میخواهم به شهروندان منطق درس بدهم. این امر نیاز به محتواسازی و متون سازی دارد و یک منطق کاربردی عمومی باید حتماً رشد کند.
هر چقدر مهارت سنجش گری و تفکر انتقادی ما در زندگی عمومی بالاتر باشد، ما را از ساده لوحی، شتابزدگی، تصمیمات بیوجه و عجله دور میکند
*در این صورت با تقویت منطق مردم، شاید مسئولان بهتر و علمیتر و دقیقتر صحبت کنند، چون مغالطههای زیادی در سخنان آنها وجود دارد؟
واقعیت این است که کلاً کسی که تصمیمگیر است، کسی که میخواهد سخنش مؤثر باشد، کسانی که به نوعی الگو و اُسوه جامعه هستند باید در تفکر منطقی، اُسوه باشند. من گاهی سخنی را از رسانههای عمومی میشنوم، خودم خجالت می کشم، با خودم میگویم این فرد اصلاً متوجه نیست که در این خبر که چند خطای فاحش منطقی وجود دارد. آن وقت مردم آن را به حساب اشتباه نمیگذارند، فکر میکنند این فرد در حال فریب است. این گونه موضوعات، ارتباط بین مدیران و شهروندان را قطع میکند و یک انگاره نازیبا را در ذهن شهروندان از آن مسئولان میسازد که چنین ادعاهایی را میکنند. به نظر میرسد برای نفوذ کلام و ایفای بهتر نقش مدیریتی به منطق نیاز داریم. در ایران یک شرکتی را در حوزه آی. تی میشناسم که از من خواستند تا چند ساعتی را برای مدیران ارشد و میانی، تفکر فلسفی منطقی درس دهم.
آن قدر این نگاه در کشور وجود ندارد، که وقتی این مدیر به من زنگ زد، به شوخی گفتم بگذارید من ببینم، خوابم یا بیدار؟! که مدیری میخواهد چنین دورهای را برگزار کند. متأسفانه به این حد از دانایی نرسیدیم که از مهمترین و واجب ترین دورههایی که مدیران باید بگذرانند دوره تفکر منطقی و انتقادی است. دورههایی در دنیا به نام تفکر اثربخش وجود دارد که آمیزهای از تفکر انتقادی و تفکر منطقی و تفکر اثربخش است. در این زمینه هم در کشور ما کاری نکردیم، دو اثر ترجمهای در این باره وجود دارد، ولی تألیفی دراین باره صورت نگرفته است، یعنی در مورد تفکر انتقادی، تفکر اثربخش، در حوزه منطق عمومی و تفکر منطقی مدیران و … جای کار بسیاری وجود دارد.
از مهمترین و واجب ترین دورههایی که مدیران باید بگذرانند دوره تفکر منطقی و انتقادی است
نیاز است دورههایی طراحی کنیم تا بعداً مدیر ببیند وقتی کارمندان و مدیرانش این دوره را میبینند کارایی و بهرهوریشان بالا میرود، نشستهایم سر کلاس و در جمع دانشجویان پهلوانپنبه شدهایم و هیچکس را هم قبول نداریم از کلاس بیرون نمیآئیم ببینیم جامعه به چه چیزهایی نیازی دارد. من بهعنوان استاد دانشگاه باید این نیاز را صورتبندی کنم درس و پاسخ دهم و مشکل علوم انسانی در جامعه ما این است، من معطوف به نیازهای عینی جامعهام نیستم، اگر به من پول نفت ندهند و بگویند به میزان تأثیری که داری پول میدهم بهجای حقوق، درآمد بگیرند. آنگاه دانشمند به نحو دیگری کار میکند و باید به سمت نیازهای عینی جامعه برویم.
ما در زمان جنگ و دفاع مقدس، پیشرفتهترین دانش مربوط به ارتوپدی را داشتیم، چرا؟ چون نیاز بود و دانشمندان با عرق دینی و ملی این دانش را رشد دادند. امروز دانشمندانی را در دانشگاهی در منابع انسانی و صنعت، تربیت میکنم و این فرد باید مدتی را صرف کند تا صنعت را بشناسد، نه اینکه ارتباط صنعت با دانشگاه کم است دو جریان جدا از هم رشد میکند، درنتیجه ما معطوف به نیازهای عینی نیستیم.
*یکی از کارشناسان میگفت: غرب سالهاست از منطق ارسطویی دور شده است و یکی از علل اصلی پیشرفت آنها این است، اما ما هنوز در منطق ارسطویی ماندهایم و در جا زدهایم. نظر شما در این ارتباط چیست؟
غرب که از منطق ارسطویی جدا نشده است، بلکه منطق در مغرب زمین توسعهیافته است و سراغ حوزههای جدیدتری رفته است. ما منطق ارسطویی را کمی مبهم به کار میبریم، بهتر است که بگوییم منطق یونانی نه منطق ارسطویی؛ برای اینکه در منطق یونان سه آبشخور وجود دارد، چون رودخانه پرتلاطم آن ارسطو بوده است همه ارسطو را دیده و بقیه را ندیدند، منطق رواقی و مگاری هم داریم. غربیها هر سه منطق را گرفته و رشد دادند و بالنده کردند و حوزههای جدیدتری را به وجود آوردهاند. منطق ارسطو، منطق جملات خبری است. ما امروز حوزههای جدیدی از منطق داریم، مانند منطق استفهام و بایایی. همانطور که دانشمندان علم اصول ما مجبور شدند منطق بایایی را تأسیس کنند، دانشمندان خارجی نیز بهصورت فرمال و سوری آن را تأسیس کردند. در منطق یونانی، منطق نسب خیلی مطرح نبوده است، نه اینکه اصلاً مطرح نبوده است، ولی رشد نکرده است یا منطق زمان، غربیها دیدگاهها جدیدی از منطق به دلیل نیازهایی که داشتهاند به وجود آوردهاند و این تابع نیاز بودن، بحثی است که عرض میکنم و مهم است.
غرب که از منطق ارسطویی جدا نشده است، بلکه منطق در مغرب زمین توسعهیافته است و سراغ حوزههای جدیدتری رفته است
منطق ارسطویی و منطق یونانی، دو ارزشی هستند. جایی مطرح شد میتوان منطق سه ارزشی داشت: گفتم شما میتوانید طور دیگری به این موضوع نگاه کنید یک نگاه اینکه منطق سه ارزشی، نسبیت میشود و فوراً سر آن را ببرید و یکجاهایی است که شما بگویید ما یک حوزههایی داریم که با منطق دو ارزشی نمیتوان کارکرد و آنگاه است که ضروری است منطق سه ارزشی را پایکار بیاورید. منطق سه ارزشی تبدیل به منطق چند ارزشی محدود میشود. بعد آقای لطفی میآید و ادعا میکند که ما منطق چند ارزشی نامحدود داریم، خود آمریکاییها با لطفی چه برخوردی کردند؟ این استاد یک مقالهای نوشت درباره منطق چند ارزشی بینهایت که این مقاله را هرچه تلاش کرد، کار نکردند و آخر مجبور شد تا مجوز نشریهای را بگیرد و مقالهاش را در آن منتشر کند اما مدتی گذشت و آمریکاییها دیدند ژاپنیها دارند از منطق چند ارزشی (فازی) در صنایع خود بهجای هوش مصنوعی کار میکنند و با منطق فازی توانستهاند آن کاری را کنند که آمریکاییها باهوش مصنوعی میتوانستند انجام دهند و این امر باعث شد تا از این مورد استقبال شود. بهتدریج منطق فازی بسیار گسترده شد.
اساساً نمیتوانم بگویم که غربیها منطق ارسطویی را کنار گذاشتهاند. منطق ارسطویی مجموعهای از نظریات است، برخی از این منطقیات، پایه است. شما فرض کنید در مقولات محمولات و منطق گزارهها، سیستمها و مکاتب مختلفی وجود دارد، خیلی از این مکاتب، کاملاً ارسطویی میاندیشند، مضافاً بر اینکه تقریباً از سال ۲۰۱۰ یک نهضت بزرگ برگشت به منطق ارسطو در بسیاری از زمینهها وجود دارد؛ در بسیاری از زمینهها مانند سیاست، اخلاق، منطق و خیلی از زمینههای دیگر. ارسطویی را که خیلیها مخالف آن بودند دوباره زنده شده است و در بحث اخلاق مثلاً آقای دیوید رأس که ارسطوشناس بزرگی هم هست یک اصول اخلاقی ۷ گانه ای دارد که خیلیها امروز به آن عمل میکنند، بنابراین نمیتوانیم بگوییم که ارسطو را کنار گذاشتهاند اما این درست است که بگوییم حوزههای بسیار جدید در عالم منطق به وجود آوردند و این چیزی است که ما باید این کار را انجام دهیم. ما در زمینهٔ منطق موجهات تا قرن دهم خوب کارکردهایم و از قرن ۱۰ به بعد در اوایل قرن ۱۱ در موجهات داریم که ما خیلی پیشرفته بودیم، اما در حوزههای دیگری که کار نکردیم باید کارکنیم، زمینههای بسیار زیادی برای منطق وجود دارد در گفتمانهای مختلف و ناظر به مسائل مختلف که اینها نیاز دارد که کارکنیم.
مثالی میزنم که در غرب هم راجع به آن کار نشده است و در این موضوعی که میگویم من با خیلی از منطق دانان در سطح ملی و جهانی مباحثه کردهام، یک روزی من از خودم پرسیدم که این منطق ما به لحاظ سور یا قضایای ماوجودیه، یا جزئیه و یا کلیه است، مثلاً ما یا میگوئیم دانشجویان کوشا هستند و یا میگوئیم برخی از دانشجویان کوشا هستند. پس دنیای گزاره را به دو صورت تقسیم کردیم اما وقتی صحبت از خلقوخوی میکنیم، به ما چیزهایی را میدهد که نه کلی و نه جزئی هستند بلکه اغلب هستند مثلاینکه آدمهای امانتدار، اغلب امین هستند. آدم حلیم، اغلب حلیم و آدم پرخاشگر، اغلب پرخاشگر است؛ حالا این دو را که کلی جزئی کردیم در زمان بخواهیم مثال بزنیم یکوقتی را میآوریم و ذهنمان تمام گزاره را به این تقسیم میکند که فلانی گاهی امین و دیگری همیشه امین است و آنوقت یکزمانی انسانی به امانتداری معروف میشود، یعنی خلق امانتداری داشته باشد، این باعث میشود تا شما این گزینهها را بگویید که این فرد گاهی امانتداری میکند و یا همیشه امانتداری میکند، لذا مدیرش میکنید و ناظر کمی گذارید و امانتداری نمیماند، چرا؟ ببینید ریشه این نیز منطق است و در حالت ساده بگویید آدمی که خلق امانتداری دارد، اغلب امانتداری میکند. ما در منطقمان این سور را نداریم در سطح جهانی هم این تعریفنشده و فقط یک نفر درباره آن مقالهای نوشته و کارکرده است. این حوزههای مهمی هستند که روی زمینماندهاند، لذا امروز در نسل جوان ما دانشمندان خوب و پرکار در منطق وجود دارد، از طرفی هم مسائل منطقی به زمینمانده زیاد داریم و اگر به این مسائل نپردازند ممکن است پدیدههایی مانند نشخوار، سرقت علمی و کتاب سازی به وجود بیاید و اینها همه انحرافاتی است که منطق قرار بود جلوی اینها را بگیرد.
امروز در نسل جوان ما دانشمندان خوب و پرکار در منطق وجود دارد، از طرفی هم مسائل منطقی به زمینمانده زیاد داریم
*با این تعاریف مشخص شد چقدر ظرفیت پژوهش در این حوزه وجود دارد، از طرفی دانشجویانی داریم که بیکار هستند. اگر دپارتمانهای بزرگی احداث شود و اینها هم تماموقت کار کنند بازهم کم داریم، در علوم دیگر نیز همینطور است و با نگاه جامعتر میتوانیم جامعه را از دردسر مشکلات زیادی نجات دهیم؟
ذهن من هیچگاه به دنبال رضاخان نیست که بگویم یک نفر بیاید این بخش و آن بخش را اصلاح کند، ما باید از درون اصلاح پیدا کنیم. اصلاح این کشور در جاهایی که نیاز به اصلاح دارد، پیچیدگیهای زیادی دارد مطالعات زیادی درباره رهبران و مفهوم رهبری دارم و همچنین تمایز رهبری با مدیریت اما معتقدم پیچیدگیهایی داریم.
هرمی از قدرت را در پیش روی خودتان طبق قانون اساسی ترسیم کنید این هرم از بالا میآید و در پایین به توده مردم میرسد اینجا و برای اصلاح این هرم باید مدل داشته باشید. مدلهای از بالا به پایین مشکلات زیادی به نظر من دارند. ما باید مدل تعاملی با بالا و پایین هرم داشته باشیم. باید باهم گفتگویی اثربخش داشته باشیم تا این گفتگو بتواند به توسعه بینجامد. در این مجال نمیتوانم ادلهام را بگویم، ولی روی این نکته تأکید میکنم که ما اگر از علم طبابت الگو بگیریم و بگوییم که پیچیدن نسخه و نوشتن درمان حتماً باید بعد از تشخیص دقیق باشد و تا تشخیص درست ندهیم نمیتوانیم برای آن نسخه هم بپیچیم. مشکل ما در اینجا چیست؟ نمیخواهم تأثیر مدیران و رهبران را در اینجا نفی کنم، اما میگویم تا مدیر مشکل را نبیند نمیتواند آن را حل کند. پس باید به حل مشکل و دیدن آن کمک کنیم.
به نظرم وقتی پای علوم در ایران به میدان میآید ما چند مشکلداریم؛ یکی سیاست زدگی است، یعنی دانشگاهها حزب و جریان حزبی میشود و غیر دانشگاهیان هم همینطور. فرقی نمیکند چه کسی در دولت باشد و نکته دوم که مهمتر است اینکه ارتباط دانشگاهها با بدنه جامعه یعنی سازمانها و نیازهای جامعه چگونه باید باشد. این ارتباط را تا به امروز نتوانستهایم تنظیم کنیم، وقتی دانشگاه نتوانسته با بدنه جامعه ارتباط برقرار کند، دانشگاه و جامعه هرکدام بهصورت مجزا به راه خود میروند.
آنگاه که دانشگاه با جامعه ارتباط نداشته باشد نمیتواند به مشکلات عینی جامعه بپردازد در این صورت میبینیم در یک جامعه علمی با ۵۰ شاخه رشد میکند و در کشور ما هنوز در اصل آن دعوا است، آخر چرا باید در اخلاق مهندسی و رسانه و ورزش و قانونگذاری و نانو و ژنتیک و بیمه و غیره، چرا یک ورق ننوشتیم و درس نداریم؟ برای اینکه ارتباط بین جامعه و دانشگاه وجود ندارد و جامعه نیاز خود را از دانشگاه نمیخواهد. بحث را ببرید به پیوند تعامل اثربخش دانشگاه و جامعه، این باعث میشود تا مسائل به سمت حل علمی مشکلات جامعه پیش برود و این برای دانشگاه نشاط علمی میآورد و باعث میشود بهجای تکرار مکررات از قبل رسیده را داشته باشیم و توسعه در جهت پیشرفت علمی کشور میدهیم. در برخی زمینهها رشد خوبی داریم و باید تحقیق کرد که چرا در برخی زمینهها رشد علمی خوبی داریم، یعنی کلاً سیاه دیدن هم خوب نیست. ما در این ۳۰ سال اخیر در خیلی از زمینهها حرف برای گفتن داشتهایم و دانشگاهها شکوفا شدهاند و دانشمندان سهم خیلی جدی در رفع مشکلات بینالمللی دارند و به مشکلات خودمان پرداختهاند و زمینههای زیادی هست که دانشمندان ما تراز اول شدهاند و نه اینکه به این کشورها بروند و نمیخواهم اسم بیاورم و برای اینکه در علمسنجی قدری وقت گذاشتهام، این را میدانم که در برخی زمینهها دانشمندان ما بسیار زحمتکشیدهاند، ولی هرچه پیوند بیشتر شود این نتایج بیشتر میشود.
چند سازمان رسانهای بزرگ داریم و اینها درصد آموزش دهی اخلاق رسانهای شأن به خبرنگاران چقدر است؟
*ما باید منتظر نابغه نظریهپرداز و یا مدیر توانمند باشیم و یا همه باید دست به دست هم دهند و وارد گود شوند؟
بهعنوان مهارت منطقی، باید کلمهها را با دقت به کار ببریم. وقتی می گوئیم یک نظریهپرداز روی کار بیاید و یا یک مدیری روی کار بیاید، ذهن ما به سمت یک نفی میرود. آقای جیمز کالینز اسم این را طناب پوسیده یا گذاشته است و این طناب خیلی از افراد را به چاه انداخته است. من میگویم همه اینها درست است، اما من براساس علایق و دانشم تأکید میکنم، من به حرکتهای مردمسالارانه علمی خیلی اعتقاد دارم و در این کشور باید مردم و انجمنهای علمی را به میدان بکشیم. وقتی NGO و سازمانهای مردم نهاد در میان هستند، مدیریت شأن خیلی فرق میکند در مرکز علمی دولتی، کار استراتژیک بلندمدت ۲۰ ساله نمیتوانید انجام دهید برای اینکه طول عمر مدیران کوتاه است و مدیر جدید میآید و با آن پروژه مخالفت کرده و آن را به بایگانی میفرستد، اما این گروههای مردم نهاد علمی میتوانند خیلی به کشور کمک کنند ترکیب آنها معمولاً از دانشمندان نظریهپرداز و مدیران پرتجربه است که از جیب این مردم دانشاندوخته و تبدیل به سرمایه علمیشدهاند.
در ایران به ویزه از رسانهها میتوانند از انجمنها حمایت و درخواست کنند تا پاسخگوی نیازها باشند و بسیاری از نیازها با تعامل انجمنها حل شود و امکان گفتگوی علمی در این انجمنها بیشتر میسر است. اینکه بنشینیم درست شود تفکر گوسفندی است. تفکر گوسفندی به این میگویند که من دست روی دست بگذارم تا بیایند و کار را از جایی درست کنند. حال چرا به آن تفکر گوسفندی میگویند، چوپانان حتماً در گوسفند چند بز دارند، زیرا وقتی اینها را برای نوشیدن آب به رود میبرند اینها در همانجا میمانند و به همدیگر نگاه میکنند، اینجا چوپان میداند که تفکر گوسفندی نیاز به بز دارد، چون بُز جلو میرود و گوسفندان هم به دنبالش میروند، لذا ما با تفکر گوسفندی نمیتوانیم جلو برویم، من شهروند قدم جلو بگذارم و منتظر بقیه نباشم و اصلاح مملکت از منها شروع میشود و بگویم من بنشینم مدیریت درست شود، تفکرات اینچنینی درست نیست.
*شما استاد اخلاق حرفهای هستید، در زمینه اخلاق حرفهای خبرنگاری در سطح جهانی چه کارهایی صورت گرفته است؟
«هر کسی در جامعه مسئولتر باشد، باید اخلاقیتر باشد»، اگر این اصل را بپذیریم میتوانیم وارد بحث اخلاق رسانه شویم، ولی اگر کسی این اصل را نپذیریم سخن از اخلاق رسانه، آب در هاون کوبیدن است. به عبارت دیگر اصحاب رسانه چون تأثیرگذارتر هستند، مسئولتر هم هستند. از اینجا به نکتهای میرسیم که ما به میزان تأثیری که در جامعه دارم اخلاقاً مسئول هستم. پس باید پاسخگو باشم. به عبارت دیگر به میزان تأثیری که دارم باید مسئولیت بپذیرم و بهاندازه ای ازمن نقد میکنند باید جوابگو باشم. اگر این اصل را قبول کنیم سراغ رسانهها می آئیم، رسانه فقط خبرگزاری مهر و رسانه ملی نیست.
رسانه به مفهوم حرفهای در کشور بخشی از زندگی ما شده است، بخش از سبک زندگی ما نیز توسط شبکههای اجتماعی هدایت میشود و با تفکر ما ارتباط مستقیم یافته است و ضعف و قوت شهروندان در تربیت جوانان ارتباط با رسانهها یافته است و رسانهها چقدر میتوانند در انتخابات تأثیر بگذارند، در این امر تردیدی نداریم، لذا رسانهها تأثیر ژرفی در جامعه دارد و در عین حال تأثیر تخریبی دارد. اگر شما خبر تحریف شده را منتشر و بخشی از جامعه را متشنج کنید، حتی انتخاب اینکه این خبر را در چه زمانی و چگونه بگویم نیز تأثیر دارد، اینها خیلی مهم است. مثال میزنم چند بار دیدم که وقتی باران شدید چند روزه میآید مدام اطلاعیههایی پخش میشود که ما کمبود آب داریم این وقتش الآن نیست و مردم به شما میخندند و ذهن مردم به باران است و این را بگذارند برای چند روز دیگر. یک اصلی داریم که هرکسی مؤثرتر او مسئولتر. رسانه مؤثرتر است و پس مسئولتر است و اخلاق هیچ چیز جز مسئولیت پذیری نیست.
مسئولیت پذیری اخلاقی با مسئولیت پذیری حقوقی فرق دارد، در مسئولیتپذیری حقوقی قانونگذار وظایف و محدوده آن را مشخص کرده است، گفت: در قبال این فرد مسئول هستید ولی مسئولیت پذیری اخلاقی، عام است، یعنی اینکه من وقتی مسئول هستم نسبت به محیط ۳۶۰ درجه خودم مسئول باشم و آنگاه اخلاق رسانهای را تعریف میکنیم. به مسئولیت پذیری اصحاب رسانه و سازمان و مؤسسات رسانهای در قبال محیط ۳۶۰ درجه و نه فقط در قبال یک گروه خاص. فرد رسانهای در برابر خودش نیز مسئول است آیا ما تا حالا مسئولیتهای اخلاقی خودمان را در قبال خودمان در حرفه رسانه جایی سراغ داریم تدوین کرده باشند و جایی سراغ دارید که اصحاب رسانه در قبال خودش این مسئولیتها را دارد، در حالتی که اگر کسی با خودش در صلح نباشد با دیگران هم نمیتواند در صلح باشد.
فرد رسانهای در قبال خودش مسئول است، فرد در قبال شهروندان دیگر مسئول است و باید ببینیم در این محیط چه کسانی حضور دارند و مثلاً اینکه آیا نسبت به میراث تاریخی مان مسئولیت داریم و یا خیر؟ چرا این قدر میراث فرهنگی را در برخی از رسانههای ما میکوبند جزو منافع ملی ما نیست، سنت بخشی از حیات و میراث ماست؛ آیا من رسانه نسبت به اینها و آینده مسئولیت ندارم.
بگذارید مسئولیت را از جهات دیگر نیز بررسی کنیم، من در قبال دیگر شهروندان و خودم مسئولیت دارم، این مسئولیتها عام نیستند و مربوط به رسانه است. رسانه با چیزهایی که ارتباط دارد در قبال آنها نیز مسئولیت دارد، رسانه با سلامت جامعه ارتباط دارد، پس نسبت به آن مسئولیت دارد.
یک حوزه ناشناخته را بیان و به همان بسنده میکنم، کتابی به نام «ذهن به همه چیز» که بسیار خواندنی است در این کتاب جملهای خوب است و در این کتاب آمده سرآغاز همه چیز ذهن است، این جمله را باید با طلا نوشت. من یک سوال دارم مبنی بر اینکه اگر ذهن، سرآغاز همه آغازهاست ما برای اصلاح و رشد باید سراغ ذهن برویم، اما ذهن من لایه به لایه است در آن علم، بینش و معرفت داریم یک لایههای تصوری داریم و طرح واره های ذهنی داریم، اما یک لایه پنهان به نام نقاشیهای ذهنی داریم که در طرحواره ها و باورها و اندیشهها و انتخابها و رفتارها و احساسات تأثیر دارند، یعنی من یک نقاشی خوبی از شما پیدا کنم در باورهای من تأثیر دارد، آیا رسانهها تا به حال به این توجه کردهاند که مهمترین عامل نقاشی ذهنی عمومی، خود رسانهها هستند؟ رسانهها نقاشی را به دست میگیرند و تصویر بد و خوب میسازند و بر ذهن همه مردم کار میکنند.
امروز رسانهها، سازمانها هستند و سازمانهای رسانهای برخلاف خبرنگاران سلطه دارند. سوال این است چند سازمان رسانهای بزرگ داریم و اینها درصد آموزش دهی اخلاق رسانهای شأن به خبرنگاران چقدر است؟
سؤالم این است، مؤسسات رسانهای ما در آموزشهای نفر ساعتی که درست میکنند درصد آموزشهای اخلاقی شأن چقدر است؟ تا حالا چند درس گذاشتهاند؟ یک بی توجهی و مهم ندانستن در اینجا وجود دارد که مصیبت بار است برای اینکه رسانه تأثیری اساسی روی افراد در کشور دارد و از طرفی این دوستان رسانهای را به دانش و مهارتهای اخلاقی در آن صحنهای که عرصه رسانهایجاب میکند، آن فرد فعال باشد.
در اخلاق رسانه به سه نوع توسعه نیاز داریم؛ ۱- توسعه دانش اخلاق رسانهای، زیرا اخلاق دانش فناوری، دانش اصلاح رفتار است و تا این را نداشته باشیم توسعه کمی یابیم. ۲- نیاز به رشد و توسعه مستمر، دانشی مهارتی و انگیزشی در اصحاب رسانه داریم. ۳- سازمانهای رسانهای هم باید رشد اخلاقی کنند. سازمان غیر از افراد است، شما یک استخری با عمق ۱۲ متر میسازید و آب هم میریزید، اما می گوئید شنا بلد نیستیم، لذا وقتی در آن بیفتید، آب شما را خفه میکند، نمیگوید که این من را ساخته پس او را خفه نکنم.
سازمان به تنهایی سازمان نیست و فرآیندها و آئین نامهها نیز در آن معنا دارند. در کشور پدیدهای بهنام رشوه وجود دارد و افراد را مجبور میکنند که رشوه نگیرند و ناظر میگذارند که رشوه نگیرد و ناظر اگر طمع کرد، چه میشود؟ برای ناظر باید ناظر بگذاریم و ادامه اش چه میشود؟ رقابت الکترونیک بین ناظر و کسی که رشوه میگیرد پیش میآید. یعنی او مدام رادارش را تقویت میکند و دیگری اقدام به گریز از رادارش را تقویت میکند، در حالتی این فرآیندها لازم نیست فرآیندها را اصلاح کنید، رشوه از بین میرود. در کشوری که فرایندها شفاف و پیشبینیپذیر باشد اینگونه جای رشوه کمی ماند.
در کشور بسیاری از چیزهایی که میتوانستیم با اخلاق حل کنیم را به قانون سپردهایم، قانون گام آخر است
مثال در یک کشوری گرفتن مجوز برای تأسیس مدرسه خصوصی دو ساعت زمان میبرد، در یک کشوری دو سال، در کدام رشوه پیش میآید؟ سازمانی که پیشبینی پذیر نباشد در آن فساد به وجود میآید؛ چه فساد مالی، اداری و چه رفتاری، لذا ما معتقدیم سازمانهای رسانهای مانند سازمانهای دیگر توسعه دانش فناوری و دانش اخلاق رسانهای، توسعه منابع انسانی در اخلاق و توسعه اخلاقی سازمان مهم است.
در کشور بسیاری از چیزهایی که میتوانستیم با اخلاق حل کنیم را به قانون سپردهایم، قانون گام آخر است، یعنی ما در حل یک معضل ۶ گام داریم؛ گام ششم، اخلاق است. به اصطلاح شیپور را از آنطرف زدهایم و موضوعات اخلاقی را به قانون نسبت میدهیم، هنوز اینگونه است اما خیلی چیزها در کشور را میتوان با ابزارهای اخلاقی در کشور حل کرد.