سخنان دکتر عبدالمجید مبلغی
با موضوع:
اهمیت روش شناسانه رویکرد علامه بهابادی به منطق مدرسی در کمک به انتقال سنت فقه پایه قدیم به عصر جدید
مهمترین کارویژهی دانشی علامه بهابادی آویختن به منطق مَدرِسی در عصری است که مستعد زایش و برآمدن اخباریان است و آبستن اخباریگری است.
ملاعبدالله به باقی ماندن سنت فقهی کمک کرد و کارکرد ملاعبدالله بهابادی در این مهم، حساس، تاریخی، یگانه و به یک معنا هویتپردازانه بود.
بسم الله الرحمن الرحیم. با نام و یاد خدا، بنده هم مباحث خودم را آغاز میکنم، پیشتر از جنابعالی، آقای دکتر مرادیان عزیز بابت ادارهی عالمانهی جلسه سپاسگزارم. از دوست گرانقدر و استاد عزیز آقای دکتر عبدیپور هم سپاسگزارم که دبیر علمی همایش دو کنگرهی بینالمللی بزرگداشت ملاعبدالله هستند. از نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه هم همچون کنگرهی بینالمللی سپاسگزارم. البته لازم میدانم که شهادت شهدای بزرگوار خدمت و همچنین رحلت امام خمینی و پانزدهم خرداد را تسلیت عرض کنم.
اجازه میخواهم تا مباحث خودم را خدمت سروران عزیزم عرض بدارم. عنوان ارائهی بنده اهمیت روششناسانهی رویکرد علامه بهابادی به منطق در کمک به انتقال سنت فقهپایهی قدیم به عصر جدید است.
این عنوان کمی اضافات و احیانا دشوارخوانی دارد، امیدوارم در ارائهای که عرض میکنم رفع ابهام شود.
فرضیهی بنده در این ارائهای که خدمت سروران خودم تقدیم خواهم داشت از این قرار است که ذیل رویکردی تبارشناسانه بر ما آشکار میشود که مهمترین کارویژهی علامه بهابادی، مسائل دانشی است. البته منظور من کارویژههای غیردانشی ایشان یا کارویژههای حوزهی سیاست عملی ایشان نیست که سروران بنده اشاره فرمودند و بسیار هم ارزشمند بود. تمرکز من بر آن کارویژهی ممحض دانشی است.
به باور بنده مهمترین کارویژهی دانشی علامه بهابادی آویختن به منطق مَدرِسی در عصری است که مستعد زایش و برآمدن اخباریان است و آبستن اخباریگری است. در واقع در قرن دهم ملاعبدالله بهابادی، معرف آن امکانات مقاومتی میشود که در قبال ظرفیت رو به رشد اخباریگری به ما کمک میکند تا از بضاعت تاریخی سنت ایرانی که در چارچوب فقه مدرسی ایرانی میتوان از آن سراغ گرفت، بتوانیم شاهد این انتقال سنت از عصر قدیم به عصر جدید باشیم. و هم آن جریان پرقدرت، پرتوش و توان قرن یازدهم و دوازدهم که بستر آن در قرن دهم هست، به از میان رفتن آن بضاعت و ظرفیت سنت نینجامد. بلکه از یکی، دو قرن بعد از آن مجددا این سنت فقهپایهی ایرانی و شیعی احیا شود و بتواند جایگاه پراهمیت خودش را مجددا تثبیت کند.
به یک معنا میخواهم کارکرد موضع پراهمیت اما مغفول علامه بهابادی را در صیانت از سنت، فقه ایرانی و شیعه در عهدی بسیار پرمخاطره، در قرن دهم توضیح دهم که همین قرن محل زایش و مکان پردازش انگارههایی شد که در قرن 11 و 12 اساسا میراث پیش از خود را تا حد زیادی در چارچوب رویکردهای اخباریگری به کناری نهاد. اگر چنین مدعایی مدنظر ما باشد و اگر دلمشغول به دفاع از فرضیهای از این جنس و سنخ باشیم، بر ماست که پیشتر و در وهلهی نخست توضیح دهیم که این سنت ایرانی از چه قرار است و منظور از فقهپایهبودن سنت ایرانی چیست؟ چنین توضیحی ما را در موقعیت نظری روششناختی «معتنابه»ی قرار میدهد که از چشمانداز آن میتوانیم فهم، درک و تحلیلی از مسامحت و نقشآفرینی پراهمیت و پربسامد ملاعبدالله حاصل آوریم و دریابیم که چرا ملاعبدالله فراتر از کارکردی که در تولیت نجف داشت عمل کرد. زیرا او توانست هم با صفویان و هم با عثمانیان نسبت متوازنی برقرار کند و با هر دو قدرت، همکاری مناسبی از خود نشان دهد. دانستن چارچوب این دیپلماسی و نظریۀ حاکم بر ذهن ایشان و در ادامه تعامل وارثین از خاندانشان با این قدرتها بسیار مهم است.
بنابراین من با توضیح جانمایه و درونمایهی سنت آغاز میکنم و سعی میکنم نشان دهم چگونه فقه در کانون آن هست و معنای کانونی بودن فقه در سنت ایرانی از چه قرار است.
مشاهده می کنید وقتی که به دستگاه شناخت ایرانی چه پیش از اسلام و چه بعد از اسلام خوب بنگریم، میفهمیم که آن دستگاه شناخت دارای نوعی آگاهی بوده و در نحوهی بروز و ظهور آن، هنجار وجود داشته و فقه را در کانون خود جا داده است. البته ما حلقات دیگری هم داریم. مجموعهی ارزشمندی از تأملات کلامی، دقایق و انگارههای پراهمیت فلسفی و همینطور یک ذخیرهی بیمانندی - بدون اغراق عرض میکنم - از منظومات و منثورات حکیمانه و مسائل دیگر نزد ما بوده و هست و در واقع انبان تاریخی ما از آگاهیهای متنوع و متعددی انباشته است. با این حال نکتهی مهم آنجاست که این حلقات مثل کلام، فلسفه، منظومات و منثورات، حلقات بیرونیتری نسبت به حلقهی کانونی و محورین آگاهی ایرانی هستند.
نظام بنیادین آگاهی ایرانی یا آنِ درونی آنها - به قول مطالعهکنندگان حوزهی گفتمان - در معنای پساساختارگرایانهاش در قرابت، تناظر و تجانس جدی و به لحاظ تاریخی پراهمیتی با شیعه بودن قرار دارد.
آن «گاهِ» درونی بر خلاف سنت اروپایی از جنس سیالوژی یا کلام و از جنس فیلاسوفی یا فلسفه نیست. و مباحث کلامی در قرون وسطای اروپاییان و حتی فلسفه در عصر روشنگری آنها، دیده نمی شود. برای ما ایرانیان آنچه کانونی است فقه است. این هم انتخاب امروز و دیروز ما نیست، این سنت دیرپا و دیر زیّ زیست تاریخی ما است. بومزیست آگاهی ما از این قرار است.
برای اینکه این مسئله را توضیح دهم تا بعد بتوانم راهی به سمت توضیح جایگاه ملاعبدالله بهابادی در دفاع روششناسانه از این بضاعت تاریخی، بگشایم، باید به دو حوزه نظر کنم. یعنی برای توضیح کانونی بودن فقه در سنت ایرانی و شیعی باید به دو حوزه نظر کنم. یک توضیح، توضیحی تبارشناسانه خواهد بود که خصلتی تمدنپژوهانه دارد، خاستگاه تمدنی، محل زایش و پهنهی پردازش نظام آگاهی و دستگاه شناخت ایرانی و شیعی را به بحث میگذارد. البته شیعه در معنای تاریخی پسااسلام است، ولی پیش از اسلام هم این بضاعت و ظرفیت بوده و بعد ایرانیان شیعه بودن را به آغوش کشیدند و شیعه بودن در ارتباط با این اندیشه کاملا قرار داشت و به یک معنا ایرانیان، اندیشهی ایرانی را بر آن ظرفیت پراهمیت شیعی تطبیق دادند.
بنابراین یک مطالعهی تبارشناسانه و تطورشناسانه نیاز است، یعنی یک مطالعهای که به آن نظام ژنتیک آگاهی ایرانی برگردد و یک مطالعهای که به آن نحوهی تحول تاریخی آن برگردد.
من خیلی فشرده و سریع و به اقتضای سریع بودن، صریح، سعی میکنم توضیحی از این مبحث خدمت دوستان حاضر در این نشست علمی در دانشگاه ارائه دهم و از عزیزان میخواهم اگر صلاح دانستند و فکر کردند که چنین بحثی مطلوب است، خودشان به جوانب مختلف آن بپردازند.
با آن بحث تبارشناسانهی تمدنپژوهانه در باب خاستگاه سنت ایرانی آغاز میکنم. ببینید اگر به جهان قدیم بنگریم، ما با توالی تمدنهای پراهمیت و پربسامد مواجه هستیم که من به این تمدنها نمیپردازم. اما در کانون این تمدنها سه تمدن پراهمیت تاریخی هندی، ایرانی و یونانی قرار دارد که در مطالعات تمدنی اینها را قلب تمدنها یا هارت لند تمدنها میدانند. قلبِ قلبِ تمدنها هم تمدن ایرانی است. این هم از جمله امور کمابیش تأیید شده و به لحاظ تجربی - تجربی در معنای تمدنشناسانهی کلمه که با علوم مختلف از جمله باستانشناسی و دیرینهشناسی و دانشهای متعدد و مباحثی از این دست آغشته و آمیخته است - تأیید شده است.
اگر به تمدن یونانی و هندی بنگریم، راهی برای فهم خاستگاه تمدن ایرانی پیش روی ما گشوده میشود. تمدن یونانی تمدنی است که گهوارهی فلسفه - در معنای یونانی کلمه - به حساب میآید. این تمدن تمدنی متعالی است، یعنی نگاه به امر متافیزیک و فلسفی دارد، آسماننگر و فلسفهاندیش است، معطوف به امر مطلق و اَبسولوت هست، همچنان که در تأملات افلاطون به نیکی میتوان سراغ گرفت، به آیدیا یا انگاره میپردازد، انگارهپایه است. این تمدن یونانی از دل یک نیاز برمیآید، از سرزمین متکثر و به یک معنا از هم گسیخته به لحاظ جوّ جغرافیایی یونان، مجموعهای از جزایر یا مجمع الجزایری که در مواقع متعددی جنگهای بسیاری با هم داشتند. اینها دلمشغول تشخیص ظرفیت وحدت و یگانگی هستند. به دنبال یگانگی و به هم رسیدن هستند.
اگر در جهان بیرونی و عینی این را حاصل نمیآورند، سعی میکنند در جهان فراعینی و متافیزیک و در قالب فلسفه به آن برسند. آن فلسفهی استعلایی و مطلقنگر - در معنای فلسفی کلمه نه سیاسی کلمه - محل به هم رسیدن این جزایر به هم میشود و این اتحاد دانشی و آگاهی در نظام آگاهی دستگاه مفاهمهی آنها رخ میدهد.
در سوی دیگر در هندوستان شما با یک معادلهی تمدنی متفاوتی مواجه هستید. یک سرزمین متحد به لحاظ زیست اینجهانی و یک بوم مشترک و واحد و یگانه که در آن با انفجار روندها و رویههای زیستبوم مواجه هستید، سبکهای زندگی و لایف استایلهای lifestyles متنوع و متعددی در کار هست و اگر یونانیان از تکثر به وحدت میل کردند و فلسفه را برآوردند، هندیان از وحدت به پاسداشت تکثر کمر همت میبندند و دلمشغول ایجاد سازوکارهای نظری و عملی میشوند که پیامد آنها در واقع پذیرش و کنار آمدن و ستودن تنوع و آن دایورسیتی است. اینجا است که ما دینخوئی - البته در معنای شرقی کلمه نه ادیان ابراهیمی - را در هند میبینیم و پاسداشت تنوعی از سبکهای زیست و نحوههای نگاه به زندگی را درمییابیم. اگر یونانیان به امر متعالی و مطلق آسمانی نظر داشتند، هندیان به امر مُتِدانی و زمینی و دینخویانهی شرقی و سبک زندگینگر نگریستند. اینجاست که تمدن یونانی دلمشغول دفاع از یگانگی متنوع در نظام آگاهی مشترکشان میشود، در حالی که تمدن هندی دلمشغول پاسداشت تنوع و رنگارنگی مناسبات و سبکهای زندگی در یک اتحاد سرزمینی میشود.
نظام آگاهی ایرانی در میانهی این دو و به شیوهای میاندارانه بروز و ظهور تاریخی دارد. نه همچون یونانیان صرفا دلمشغول امر متعالی فارغ از زمین و زمینینگری است و نه همچون هندیان دلمشغول امر متدانی فارغ از آسمان و مطلقنگری است. بلکه ما با اندیشهی ایرانی مواجه هستیم که در دلالتهای پنهان و آشکار آن میتوان سراغی از تلاشی جانمایهدار برای ایجاد اتحاد میان آسمان و زمین گرفت. به یک معنا تمدن ایرانی معرف آن ثنویت و دوگانهای است که میل به وحدت و یگانه دارد.
گفتمان ایرانی با چنین رویکردی شناخته میشود. در تکتک یاختههای اندیشهی ایرانی و شیعی که این هر دو کاملا به هم مرتبط هستند، یگانگی میبینید. و به یک معنا ایرانیان پس از آشنایی با تأملات ارزشمند شیعی، اندیشهی خود را با شیعه سازگاری بخشیدند به گونهای که اگر یاختههای اندیشهی ایرانی را باز کنید، شما یک دوگانههایی خواهید یافت که میل به یگانگی دارند.
حالا جایگاه فقه در اینجا چیست؟ فقه آن سازوکار میانداری میان امر آسمانی و امر زمینی است. فقه آن امکان تاریخی برای ایجاد انتقال از آسمان به زمین و از زمین به آسمان است. فرصت نیست که من توضیح دهم، در اندیشهی ایرانی نه تنها فقه و بلکه سیاست هم - البته در معنایی متفاوت با رویکرد هابزی - مهم است. جایی که آسمان به زمین میرسد، ما سیاست را داریم، سیاست ایرانی که سازنده و کانستراکتیو است و آنجایی که زمین به آسمان میرسد، یعنی ما سبک زندگی خود را با عیار و نصاب آسمان مینگریم و میسنجیم، آنجا محل زایش فقه است. این دوگانهی سیاست و فقه، دولت و شریعت، این همان جایی است که شما باید میانهی این دو را محل رفت و آمد و آگاهی ایرانی بدانید. شنبه در پژوهشگاه علوم انسانی یک نشستی داریم و به تفصیل میخواهم نسبت دولت و شریعت را در اندیشهی ایرانی توضیح دهم. الان نمیتوانم به این بحث سیاست و نسبت آن با فقاهت بپردازم، چون خارج از دستور این جلسه است. فقط خواستم یک اشارهای کنم.
با ورود به بحث جنیاژولیکال یا تبارشناسانه، در نگاه تاریخی و تطورشناسانه شما درخواهید یافت که آنچه در تاریخ ما پراهمیت است فقه بوده است، به رغم آنکه امروز ما درکی از اهمیت فقه نداریم و دچار یک ناخودآگاهی تاریخی شدهایم، دچار خودآگاهی وارونه و معکوس شدهایم که به آن هم به سرعت اشاره خواهم کرد و بعد امیدوارم که یک وقتی بگذاریم و توضیح دهم که ملاعبدالله چگونه به باقی ماندن این سنت فقهی کمک کرد و چقدر کارکرد ملاعبدالله بهابادی در این مهم، حساس، تاریخی، یگانه و به یک معنا هویتپردازانه بود.
در نگاهی به تاریخ آگاهی نزد ما ایرانیان، درمییابیم که فقه مهم بوده است. اگرچه امروز به دلیل شرقشناسی فهم این مسئله برای ما دشوار است. چه نگاه ما به این تاریخ بر پایهی برهان حلی باشد، یعنی سعی کنیم تأییداتی بر اهمیت فقه در تاریخ خود بیاوریم، چه بر پایهی برهان نقضی باشد، یعنی سعی کنیم نشان دهیم که چگونه فقدان توجه به این مسئله، خود دامنگیر عواقب و نتایجی میشود که آن عواقب و نتایج معرف کارکرد فقه در تاریخ ما است، بههرحال از دل هر دو برهان راهی در فهم این کانونی بودن فقه برای سنت، گشوده خواهد شد.
برهان حلی که میتوانم اقامه کنم، آنکه فارغ از ذهنیت شرقشناسی که امروز بر ذهن ما حاکم شده، اگر به خود فرصت نگاه به سنت ایرانی بدهیم. درخواهیم یافت که سنت ما چقدر با فقه تلائم و سازگاری دارد. بیشترین توش و توان، فراخترین ظرفیت و پرشمارترین آثاری که در سنت ما نوشته شده، به لحاظ کمی و کیفی، درون گفتمان فقهی و محصول فقه بودهاند. اینکه امروز ما این توش و توان گردآمده در سنت را نمیبینیم در یک معنا عجیب است. البته عجیب نیست، چون ما ذهنیتی داریم که این ذهنیت از درکی حاصل میآید که پیامد تجربهی دیگران است، تجربهای که در آن فلسفه پراهمیت است، یعنی علوم انسانی ما در واقع علوم انسانی است که از دل ظرفیتهای شناختی غربیان و اروپای قرون وسطی و سپس عصر روشنگری برآمده و بضاعت تشخیص سنت ما را ندارد. در طی مسیر در این راه، شخص پای چوبینی دارد و چشم کمسویی دارد و به یک معنا حتی چشم نابینایی دارد، دچار کجبینی نظاممند یا سیستماتیک آستیگماتیسم در فهم گذشتهی خودمان است.
چرا؟ چون ادامهی سنت شناختی ما نیست. این دوستان غافلگیر نمیشوند وقتی به یک کتابخانهای میروند و میبینند قریب به اتفاق آثاری که در دل سنت نوشته شده از جنس فقه است ولی در عین حال اگر به اساتید علوم انسانی و همکاران بنده مراجعه بفرمایند خواهند دید که اساسا درکی از اهمیت فقه ندارند. آیا این ما را آزار نمیدهد که حتی خود را مجهز به ابزار شناخت سنت خود نمیکنیم؟ چگونه میتوان علوم انسانی را دریافت و به سنت فهمی نداشت؟ مگر آگاهی آینده از دل شناخت گذشته نمیگذرد؟ مگر این از اصول پایهای علوم انسانی نیست؟ پس چرا بخش مهمی از آثار تدوینشده و به نگارش درآمده در قالب سنت، اساسا از تیررس نگاه ما دور است؟ چرا جهل مرکب داریم؟ یعنی حتی نمیدانیم که نمیدانیم. چرا حتی دغدغه نداریم که مثلا توانایی خواندن و فهمیدن و تحلیل این سنت را نداریم؟
من بحثهایی را آماده کرده بودم که خدمت عزیزان بگویم، از جمله «رویکرد وِبر در امکان تاریخی شناخت سنت و ناتوانی ناشی از شرایط» که دیگر به آن نمیپردازم. من خیلی دوست ندارم از اصطلاحات غیرفارسی استفاده کنم ولی برای کمک به فهم مسئله میتوانم عرض کنم که ذهن ما به گونهای در چارچوب شرقشناسی کالیبره شده داریم و اساسا درکی از سنت خود و امر قدمایی که زمینهی رویکرد به امروز و آینده است، نداریم.
البته اگر به 1. یا 2 قرن پیش از این و حتی یک قرن پیش از این برگردیم، اینگونه نبود. قدمای ما و حتی کسانی که در آستانهی تجدد قرار داشتند میدانستند که سنت ما از جنس فقه است و به اهمیت فقه واقف و آگاه بودند و به همین دلیل بود که شما میدیدید که عالم را فقیه میدانستند. انصراف عالم به فقیه بیمعنا نبود و بیانگر آن سرشت آگاهی ایرانی بود و نوعی عاملیت در دانشوری را برای عالم لحاظ میکرد.
این را عرض کنم که زمانی که از اهمیت فقه دفاع میکنم منظورم این نیست که ما نگاه تحلیلی و انتقادی به نحوهی مواجههی خود با فقه و شیوهی بروز و ظهور فقه در جهان امروز نداشته باشیم، اصلا اینگونه نیست. همانطور که گفتم فرصت توضیح این مطالب نیست. آنچه که مدنظر است این است که اهمیت فقه را بدانیم. طبعا فقه نیاز به بازسازی دارد. طبعا فقه نیاز به هماهنگی با امکانات اینجایی و اکنونی ما دارد که آن بحث مفصلی است و یک تلاش مستوفای دیگر را میطلبد که من الان با آن کاری ندارم و اجازه میخواهم که از آن بحث در این لحظه چیزی خدمت سروران خودم عرض نکنم.
من آن برهان نقضی را هم عرض کنم و به نقش ملاعبدالله بپردازم.
آن برهان نقضی را خیلی سریع بگویم، به این معنا که کارهای مهمی که در فهم سنت ما شده، اگر نیک بنگریم توجه به فقه داشتهاند. یعنی کارهای مختلف ارزشمندی که در حوزهی علوم انسانی برآمدند و حائز یک درک انتقادی از زیست امروز ما و نسبت آن با دیروز ما هستند، اگر خوب نگاه کنیم جنبهای فقهپژوهانه به معنایی که عرض کردم، یعنی نگاه از برون به فقه داشتهاند و تا حدی هم درگیر استدلال فقهی شدهاند. اگر این فقه بخواهد ماندگار شود، به این معنا که سنت دیروز به امروز وصل شود و این فقه زاینده و پردازنده شود، نه صرفا در چارچوب اسکولاستیک و مدرسی خود باقی بماند، به یک سازوکار روششناختی نیاز دارد و یا به مجموعهای از سازوکارهای روششناختی نیاز دارد. مهمترین جزء روششناختی فقه مدرسی - با دقت واژگان را عرض میکنم - منطق مدرسی یا Scholastic Logic هست و منطق مدرسی از اجزاء مهم سنت مدرسی، جزء مهم سنت مدرسی است.
زمانی که در قرن دهم زمینههای نخستین هجمه به فقه در معنای مدرسی پیشاقرن دهمی آن ایجاد شد، یعنی به زمان شهید ثانی متأخر یا شهید ثانی دوم - من اینطور نامگذاری کردهام، نه شهید ثانی و اول - مینگرید میبینید که نوعی عبور از فقه به عرفان و بازگشت به تفکر سید بن طاووس - البته در یک معنای ویژهی کلمه - رخ میدهد. سروران، به واژهها دقت بفرمایید، این مطالب را در مورد شهید ثانی میگویم، در صاحب معالم و صاحب مدارک همچنین است. حتی در فقهی که محقق اردبیلی از خود نشان میدهد و به آن روندها و رویههای مدرسی تا حدی بیاعتنا است، شما این زمینههای انتقال و عبور از فقه را میبینید. گویا قرن دهم آبستن تحولی است که در قرن یازدهم و سپس به ویژه دوازدهم در چارچوب اخباریگری برآمد و اساسا فقه را داشت به کناری میزد. اینجا است که شما میبینید در همین قرن دهم و در زمانه و زمینهی شکلگیری روندهای پنهانِ منجر به کنار رفتن فقه، ملاعبدالله به دفاع از فقه برمیخیزد و آن هم چه دفاعی! البته این دفاع یک دفاعی است که در چارچوب روششناسی فقه و رویکرد به منطق رخ میدهد. نوعی نبوغ در تشخیص اهمیت رویکرد به منطق که در آن مقطع در حال فراموش شدن است، در دفاع از آن نظام آگاهی منجر به فقه در ملاعبدالله دیده میشود که دیگران این را ندارند و در این زمینهی آبستن اخباریگری، ملاعبدالله به جدیترین وجه از این منطق صوری دفاع میکند. به کتاب تفتازانی میپردازد و آن را شرح میدهد.
البته شرحی که به آن کتاب تهذیب المنطق و الکلام میدهد، آن بخش المنطق را شرح میدهد که این هم خودش نکتهای دارد. البته رویهای در شرح المنطق بود ولی بههرحال ملاعبدالله - همچنان که یکی از اساتید فرمودند - شرح بسیار خوبی را عرضه میدهد و این رویکرد به منطق تفتازانی کمک میکند به اینکه در این دو قرن بسیار پرتنش، یعنی قرن 11 و 12 - بعد ازقرن دهم ، سپس به ویژه بعد از آن، تا زمینهی روششناختی احیای فقه باقی بماند و این فقه بتواند گسترش پیدا کند.
من 4-5 مثال را در نظر گرفته بودم برای اینکه توضیح دهم، چگونه ملاعبدالله به دفاع از ظرفیت آگاهی فقه میپردازد که میخواهم اجازه بگیرم تا به آنها نپردازم. هم میخواستم در انتخاب ماده و هم در صورتبندی مواد و قواعد صوری منطق و نحوهی صورتبندی قضایای صادقه، مباحثی را عرض کنم و هم میخواستم در ارتباط با قیاسهای شرطی و انواع آن و مقدمات آنها و مباحثی از این دست صحبتی را در فقه عرض کنم. چگونه اینها کاربرد دارند؟ جملاتی که با «إن»، با «متی»، با «إذ» «کلما» و این ادات شرط آشکار میشود.
بحث دیگری که فرصت ندارم عرض کنم نسبت فقه و اصول فقه و کارکرد دانش منطق در آن بود که آنگونه که حقیر میفهمم بحث مهمی است، قواعد علم اصول فقه چگونه در کبرای قیاس فقهی واقع میشوند و منطق ملاعبدالله آنگونه که ملاعبدالله منطق را به بحث میگذارد چگونه به این مهم کمک کرده است. طبعا باید از مطالب سروران دیگر استفاده کنیم. بابت تصدیع عذر میخواهم. بحث خیلی گسترده و فراگیر و فرصت کوتاه است. سپاسگزارم و اجازه میخواهم تا از پیشگاه عزیزان خداحافظی کنم.
دبیرعلمی نشست :
جناب آقای دکتر مبلغی متشکرم، از صحبتهای حضرتعالی استفاده کردیم. الحمدلله نگاه بسیار دقیقی بود. همانطور که در صحبتهای حضرتعالی بود، آن نگاه تبارشناسانه و تاریخی به فقه و نقش ملاعبدالله بهابادی در این قضیه روشن شد. بسیار عالی، متشکریم، واقعا فقه در خیلی جاها مظلوم واقع شده است، مخصوصا امروزه با هجمهای که برخی با ادعای روشنفکری ورود میکنند و فقه را مظلومانه در گوشهای از رینگ قرار میدهند. البته ما معتقدیم که فقه باید پویا باشد و این نگاه حضرتعالی درست است که به این معنا نیست که هیچ نقدی نسبت به این عرصه نباشد، اما آن هجمهی غیرمنصفانه را هم نمیپذیریم. از صحبتهای جناب آقای دکتر مبلغی متشکرم









