بیانات دکتر محمدجعفر جامهبزرگی در نشست علمی : جایگاه تمدنی علامه ملاعبدالله بهابادی یزدی در دولت شیعی صفویه
با موضوع: ارکان هویت و تمدن اسلامی در اندیشهی علامه بهابادی یزدی
در ابتدا از دبیر کنگرهی علمی علامه بهابادی و همچنین دانشگاه لرستان تشکر میکنم، به ویژه از حضرتعالی که برای برگزاری این نشست و بزرگداشت مقام و جایگاه علمی و فکری علامه بهابادی تلاش میکنید. آن هم در دورهای که ما به شدت نیازمند به توجه و آگاهی و احیای تراث و گنجینهی فکری و تمدنی ایران اسلامی هستیم.
قبل از ورود به مسئله دو مقدمهی مهم را مطرح می کنم. مقدمهی اول این است که اساسا چه مسئلهای ما را به آن واداشته که به ماحصل اندیشه و عمل علامه بهابادی یزدی در ساخت تمدن اسلامی در قرنی که او میزیسته توجه کنیم؟ به نظرم میرسد که در ساخت تمدن اسلامی این مسئله همواره پیش روی ما خواهد بود. این مسئلهای است که جلوتر عرض خواهم کرد. گو اینکه این مسئله معاصرت خودش را به موازات ساخت تمدن دینی همواره حفظ و بازتولید کرده است و آن مسئله عبارت از نقش هویت دینی در ساخت تمدن است.
به اعتقاد بسیاری از روشنفکران امروزی و یا شاید حتی در گذشته - گذشته که میگویم منظورم 50 یا 100 سال پیش است - هویت دینی اساسا گرفتار نوعی جبرگرایی، عدم انعطاف و تکبُعدانگاری است و علی الاصول نمیتواند برای اندیشهی عقلانی سهمی قائل شود. به چه دلیل؟ به خاطر اینکه اندیشهی عقلانی همواره آغوشی گشاده به مسائل جدید دارد و از آنجا که خود را به سلاح عقلانیت مسلح کرده است، هرگز از رویارویی با اندیشههای معارض و مخالف هراسی ندارد و بنابراین توان معاصرت و بازتولید خودش را از دست نمیدهد. کسانی که معتقدند هویت دینی اساسا ضد عقلانیت است، اینها معتقدند که هویت دینی نوعی هویت فاقد عقلانیت است که با تکیه بر حقایق پرسشناپذیر هیچگاه در بنیادها و الگوهای مسلط ارزشی خود کاوشی نکردهاند. بنابراین در فرهنگ دینی نوعی سیطرهی دینی نهفته است که همچون ساحتی برتر جایی برای پدیدارشدن نیازهای تازه و رشد و شکوفایی انسانها باقی نمیگذارد. به عقیدهی آنها این نوع تفکر با سودجویی از یک حقیقت اعتقادی به عنوان شالوده و اساس هویت جمعی همه چیز را از پیش برای انسان آماده و معین کرده و ظاهرا به همه چیز از پیش سامان ابدی داده است. بنابراین انسان متدین را چنان تنآسا و کاهل بار میآورد که ایستا و وابسته باقی بماند. رهنمودهای دینی هم در این هویت دینی معمولا به پاسخهای یکدست و یکنواخت تبدیل میشوند. در نتیجه جامعهی دینی گوناگونی ندارد و به جای گوناگونی آراء با همنوایی و یگانگی در سایهی مرجع دینی مواجه میشود. به نظرم میرسد که این یک مسئلهی زنده است و اتفاقا یک نقطهی بحرانی در ساخت تمدن دینی است و کسانی که قصد بنیاننهادن تمدن دینی را دارند باید پاسخگوی این مسئله باشند که در بالا عرض شد.
بر همین اساس و برخلاف نظر آن روشنفکران، مدعای سخنرانی بنده این است که پذیرش امتناع هویت دینی به ویژه در ایران معاصر ملازم با امتناع تفکر و خردورزی است. یعنی میخواهم بگویم که هویت دینی تمدن اسلامی دقیقا مساوی با تفکر و خردورزی است و کسی که از امتناع هویت دینی سخن میگوید مستقیما از امتناع تفکر و خردورزی در هویت دینی سخن میگوید.
بنابراین بالعکس اگر یک تفکر و اندیشه واجد عقلانیت باشد، امکان گفتگو با اندیشههای دیگر را خواهد داشت و هویت برآمده از چنین عقلانیتی زنده و پویا خواهد بود و ما میتوانیم از یک «ما» در برابر دیگری سخن بگوییم.
ببینید در تمدن یونانی، در کتاب یونان باستان هم هست که در آنجا وقتی اسکندر تصمیم میگیرد به ایران حمله کند، یکی از دلایل، این است که او اولین کسی است که به جهانیسازی تمدن یونانی توجه کرده و تنها تمدن پیش روی خودش را تمدن ایرانی میداند. بعد از حمله هم در تاریخ میخوانیم و میدانیم که این تمدن یونانی است که در تمدن ایرانی حل و مضمحل میشود.
بنابراین من میخواهم نشان دهم که تفکر علامه بهابادی و اندیشمندان معاصر او و نوع تعامل فکری او با اندیشههای دیگر و همچنین کاربست این نوع از تفکر در انضمامیترین حالت خود که واجد مؤلفههایی است که توان هویتسازی را داشته است، این چطور توانسته به یک هویت پویا و زنده و پیوستار تا امروز ادامه پیدا کرده باشد. این مقدمهی اول است.
مقدمهی دوم هم یک مقدمهی روشی است، به این معنا که ما با چه روشی میخواهیم از متن و بطن اندیشهی علامه بهابادی به سؤال بالا پاسخ دهیم. مستحضر هستید که بسیاری از مسائل جاری و معاصر ما لزوما در آثار نوشتاری اندیشمندان گذشته به طور روشن وجود ندارد. بنابراین تنها راه و روشی که ما میتوانیم داشته باشیم استنطاق از حکما است. یعنی در واقع ما میتوانیم با استنطاق از حکما، از آثار و اندیشههایشان رگههایی از پاسخ به مسئله و یا حداقل رهیافت مسئله را پیدا کنیم و بعد بپرورانیم.
همان طور که عطف توجه به تراث گذشته به معنای ارتجاع نیست، بلکه به معنای توانمندی آن اندیشه در بازتولید خود و استمرار و پیوستار آن اندیشه به جهان معاصر است، من فکر میکنم که توجه ما به تراث گذشته و به ویژه تراثی که از دورهی صفوی به یادگار مانده است، بر خلاف تصورات و باورهای روشنفکران نمیتواند ارتجاع باشد، کما اینکه شما در تمدن غربی هم این را میبینید که چقدر به تراث گذشته به ویژه افلاطون و ارسطو توجه میشود و میتوانم بگویم اساسا تمدن غربی در حالت مدرنیتهی خودش یک نوع بازگشت به دیدگاه یونانی و عقلانیت یونانی بوده است.
بنابراین روشن است که توقع هم نمیرود که ما مستقیما از بطن و متن آثار علامه بهابادی پاسخی به این پرسش داشته باشیم. بنابراین با عطف توجه به زمینه و زمانهی اندیشمند و نوع مواجههی او با مسائل روزگاری که او میزیسته، میتوانیم این پرسش را به نوعی استنطاق کنیم. به نظرم میرسد که این استنطاق دو ویژگی مهم هویت دینی را پدیدار خواهد کرد. یکی فرآیندمندی و تکاملیبودن هویت است که نشان میدهد هویت دینی امری ایستا نیست و امری پویا است. دوم هم نظاموارگی و انسجام هویت به خاطر پیوند با فطرت انسانی است.
من میخواهم این دو را در آثار علامه بهابادی و در متن و بطن دورهای که او میزیسته اندکی رصد کنم و انشاءالله نکاتی را بیان کنم.
ببینید زمانهی علامه بهابادی طبق آن چیزی که بزرگواران سخنرانان گذشته بیان فرمودند واجد دو شاخصهی مهم است. اول تأسیس حکومت اسلامی شیعی صفوی در ایران است. من در این زمینه اطاله نمیکنم، خب مشخص و روشن است. دوم هم بسط و گسترش حکمت و فلسفهی اسلامی در شیراز و بعد هم اصفهان که دارالخلافه هم بوده است.
علامه بهابادی به همراه خیل اندیشمندان و فرزانگان و حکمای دورهی خویش از اساتید گرفته تا شاگردان، این فرآیندمندی تکامل و تحول هویت اسلامی را به بهترین وجه ممکن و در حد امکان خودش هم حتی باید گفت در ضرورت تفکر عقلانی و نه گفتن به انسداد آن نشان داده بود.
من میخواهم بگویم که علامه بهابادی در این عرصه در سه مسئله سهم بسیار مهمی دارد: 1. اینکه این هویت همانطور که بیان شد به واسطهی ویژگی عقلانیت و همینطور این ویژگی که هویت واجد فرآیندمندی و تکامل است، همواره نسبت به گذشتهی خود امری بالفعل و نسبت به آیندهی خود امری بالقوّه است. این عقلانیت و اندیشهورزی را در کل آثار فلسفی - کلامی مرحوم علامه بهابادی که به طور پیوسته از خواجه نصیر طوسی به مکتب شیراز اصفهان رسید و بعد در حکمت متعالیه به اوج خود رسیده، میتوانیم رصد کنیم.
کار بزرگی که خواجه نصیر طوسی در فلسفیکردن کلام شیعی برای تزریق عقلانیت فلسفی به کلام کرده و ماندگاری آن را تضمین نموده و باعث شده به مدت قرنها و حتی تا امروز علمای اهل سنت هم با کتاب تجرید و اعتقاد او مأنوس شوند و نزدیک به 50-60 و یا بیشتر حاشیه و شرح بر آن بزنند گواه بر این مطلب است.
نقش علامه بهابادی در اینجا بسیار حائزاهمیت است. ببینید علامه بهابادی در کنار سایر آثار، مستقیما به سراغ نگارش اثر منطقی رفته است. ولی مستحضر هستید و روشن است و قابل کتمان هم نیست که از میان تمام آثاری که از او باقی مانده هیچکدام به قوّت و ماندگاری کتاب حاشیه نبوده و نیست. خب چرا؟ این سؤال را باید پرسید که چرا؟ به خاطر اینکه برای گفتگو با اندیشههای دیگر شما نیازمند به زبان مشترک هستید و این زبان مشترک اتفاقا منطق است. زبان مشترکی که میتواند انتقال تفکر و اندیشه بدهد، امکان گفتگو و بازشدن مسائل را بدهد، به نظر علامه بهابادی منطق بوده است. بهابادی یزدی این فرآیندمندی و تکامل هویت دینی را در امکان عرضهی اندیشهها در سایهی این زبان مشترک حفظ میکند.
ببینید در همین بحث حاشیهای که عرض کردم دو مسئلهی مهم بسیار آشکار است. اول اینکه ایشان به سراغ یک حاشیهای میرود که - البته واقعا اگر بخواهیم دقیق نگاه کنیم این متنی بر حاشیهی تفتازانی است و قضیه بالعکس است - اتفاقا متعلق به اهل سنت است. دوم و شگفتآور اینکه 400 سال پویایی و ماندگاری این اثر را در حوزهی تفکر و اندیشهی اسلامی شاهد هستیم.
امروز هم بههرحال شما موافق یا مخالف هر اندیشهای باشید، باید بتوانید ظرفیت اندیشهی خودتان را در زبانی مشترک و همهفهم و واجد مؤلفههای عقلانیت به جامعهی علمی عرضه کنید. خاصیت منطق اتفاقا کمک به اندیشیدن و اندیشهها است، نه باور به اندیشهها. این نکتهی اول است. در واقع این سهم اول مرحوم علامه بهابادی بود.
آن سهم دوم چیست؟ آن سهم دوم این است که انسجام و نظاموارگی هویت تمدنسازی در آثاری که از علامه بهابادی میبینیم، سهم کمنظیری است. در واقع این انسجام و نظاموارگی در روحی است که تفکر عقلانی بر گسترهی علوم بخشیده است. شما به هر کدام از علوم در عصر صفوی نگاه کنید، اینها در سایهی آن عقلانیتی است که حکمت اسلامی به آنها میبخشد. حتی فقه برای سامانبخشی و تزریق پویایی به خودش در قالب اصول فقه که بخش عقلانی آن فقه است، خودش را بسط و گسترش داده است.
ببینید عقلانیتی که از آن صحبت میشود، با رکن فطری انسان گره خورده و به واسطهی همین پیوند هرگز معاصرت خودش را از دست نمیدهد. آقای دکتر بزرگوار هم با آن طرحوارهای که فرمودند، در حقیقت گفتند که خالیکردن عقلانیت از هرگونه تلاش علوم انسانی باعث ایستایی آن علم خواهد شد و علمای اسلامی خوب فهمیدند که برای پویایی این اندیشهها و این علوم حتما لازم است که وجه عقلانی خودشان را که تضمین کنندهی پویایی و زندهبودن و معاصرت آنها است را به کار بگیرند.
کار عظیمی که خواجه نصیر در کلام شیعی انجام داد، کار کمی نیست. من اشاره کردم، بنابراین حتی ما میتوانیم حاشیههای بسیار عمیق و دقیقی که او بر نوشتههای دوانی زده که اتفاقا او هم اهل سنت است، را مورد بررسی قرار دهیم، همهی اینها نشاندهندۀ عدم انسداد هویت عقلانی و هم نشاندهندهی پویایی آن است. ببینید پویایی و نشاط فکری که شما در شاگردان او مانند شیخ بهایی میبینید، حاصلش را در حکمت متعالیه خواهید دید که امروزه به عنوان یک نظام منسجم از عقلانیت با جمع سالم میان عقل، نقل و شهود در کنار هم نشانده شده است.
باید به این نکته توجه کنیم که از آنجا که تمدن اسلامی یک تمدن متنی است که در دل این تمدن متنی بر عقلانیت تأکید فراوان شده است. هویتی که برساخته از این انسجام میان عقل و وحی است، میتواند توان معاصرت و پویایی و زنده بودن داشته باشد، برخلاف برخی از تمدنها که یا به وحی معصوم وصل نبودند و یا به عقلانیت وصل نبودند و امروز خبری از آنها نیست، این تمدن اسلامی در سایهی آن تمدن متنی، یعنی قرآن مقدس و کلام معصوم که تأکید بر عقلانیت داشتند خودش را حفظ کرده است. این کاری است که خواجه نصیر به پیروی از نیای فکری خود به بهترین و دقیقترین وجه شروع کرد و بعد در مکتب شیراز و اصفهان به بهترین وجه هم پرورانده شد و به دست ملاصدرا و حکمت متعالی رسید.
بنابراین سهم علامه بهابادی را هم در پروراندن و انتقال این تفکر و این عقلانیت به نسل بعدیاش با شاگردانی که پروراند، به ویژه در پروراندن امثال شیخ بهایی، اصلا نمیتوان نادیده گرفت.
نکتهی سوم که به نظرم بسیار بسیار مهم است این است که عقلانیت در عرضه و تزریق این هویت دینی از طریق حکومت صفوی به جامعه، وجه روشنی است. این جنبهی فرونسیس و یا همان حکمت عملی است. جنبهی فرونسیس حکمت اسلامی است که به مثابه استعداد عملکردن به تفکر یا همان امر سیاسی و یا آنچه که میتوان با عنوان هویت سیاسی نام برد که توسط آن حکمای اسلامی در عصر صفوی ساخته و پرداخته شده است. این کار عظیم، خود را در تبدیل رابطهی قبیلهای و خویشاوندی و خونی به رابطهی امام و امت در امر سیاسی نشان داده است و شما میبینید که شاهان صفوی هم در سایهی شیخ الاسلام و یا در اولین عصر خودشان در سایهی دیدگاه محقق کرکی امر سیاسی را به جامعه تزریق کردند. ببینید بازتولید مسئلهی امامت که رکن اصیل تفکر شیعه است در ولایت فقیه توسط محقق کرکی و بعد در همفکران او دقیقا ریشه در این عقیده دارد که امت یک جامعهی در حال «شدن» است و چیزی اینچنینی، همواره پویا و زنده است و از طریق همافزایی همهی علوم و اندیشهها به سوی تحقق آرمان الهی تحقق مییابد. این مفهوم همواره به دلیل داشتن نقش امام و یا در نبود امام به واسطهی داشتن نقش ولیّ فقیه، پویایی خودش را در ارتباط با دو منبع عقل و وحی حفظ میکند. امامت در واقع مبتنی بر پیادهسازی حکمت است، نه در دلسپردن به علایق و سلایق فردی، گروهی و حزبی. حالا فرصت نیست که بگویم چطور باید این را حل کرد و چطور این تکثرها در عین اینکه حفظ میشوند به یک وحدت میرسند. چون جانمایهی تفکر شیعی وحدت در کثرت است، نه کثرتی که به یک وحدت میرسد. بلکه در یک کوثری است که از یک چشمهی واحد سرچشمه میگیرد و این کثرات حتما به یک وحدتی قابل بازگشت هستند و ضامن آن وحدت وجود امام است.
نمونهی این حکمت و در واقع این فرونسیس امر سیاسی را در حکمرانی علامه بهابادی در نجف اشرف میبینید. ببینید علامه بهابادی چگونه در نجف حکمرانی کرده است؟ او چطور توانسته در میانهی تفکرات اهل سنت و شیعی یک نوع تقریب مذاهب، یک نوع تقریب اندیشهها و یک نوع بههم پیوستهکردن تفکرات را پیاده کند و موفق هم باشد؟ موفقیت او به خاطر حکمرانی چندصد سالهی نوادگان او است.
من اطالهی کلام نمیکنم، فقط در انتهای سخن خواستم این را بگویم که هویت انسان که برآمده از فطرت انسانی است و در فطرت انسانی عقلانیت نقش اساسی دارد، هرگز به امتناع هویت دینی که ما بنیان ساخت تمدن اسلامی را از آن توقع داریم به انسداد نمیرسد.









