در نشست علمی با موضوع «بررسی و تبیین آراء منطقی علامه ملاعبدالله بهابادی یزدی»، دکتر احد فرامرز قراملکی گفت:
ابتدا خوش آمد می گویم به ارائه دهندگان و شرکت کنندگان و همچنین اعضاء دبیرخانه کنگره علامه بهابادی. باید تشکر کرد از همت دوستان که دنبال زنده کردن نام این حکیم بزرگ و منطقی هستند. این کار، واقعاً کار بزرگ و شایسته و لازمی هست. ما باید تلاش کنیم که بزرگان و عالمان ما در جهان معرفی شوند و به نام کشورمان ثبت گردند. می بینیم که کشورهای دیگر، در حال مصادره بزرگانی چون مولانا، ابوعلی سینا و ... به نام خودشان هستند و اگر دیر بجنبیم و در خواب خرگوشی باشیم، بعید نیست حافظ و سعدی را هم به نام خود بزنند.
از روشی شناسی علامه معلوم است که ملا عبدالله محاسبه کرده و با وجود یک دلیلی، نظامِ دوبخشی را انتخاب کرده است. من دلیل را عرض میکنم؛ کسی که میخواهد منطق را با هدف آموزش و کاربرد دنبال کند، قطعا نظام دوبخشی کارآمدتر است و قطعا نظامهای التقاطی بدترین نوع هستند. دلیل این بوده است. البته نظامهای تلفیقی هم برای این کار مفید نیستند. بنابراین جناب ملا عبدالله یزدی با هوشمندی تمام نظام دوبخشی را انتخاب میکنند. اما در نظام دوبخشی کتابهای زیادی مثل شمسیه وجود دارد، چرا پس به سراغ تهذیب رفته است؟ این یک سؤال مهمی است که خود ایشان هم در هیچ جا توضیح نداده است.
شمسیه شروح و حواشی زیادی داشت، سه تا شرح آن خیلی مهم است؛ یکی شرح قطبالدین رازی، یکی شرح علامه حلی و یکی هم شرح تفتازانی که متن تهذیب را نوشته و فوقالعاده است. به نظر بنده - بهعنوان یک حدس - ملا عبدالله در شرح تفتازانی نوآوری میبیند. اگر کسی شرح تفتازانی بر شمسیه را با شرح علامه حلی و قطب رازی مقایسه کند خواهد دید که نوآوریهای زیادی دارد. ما شرح تفتازانی و شمسیه را در دستور کار قرار دادیم که در اینجا چاپ کنیم ولی متأسفانه به دلیل نیاز به ویرایشهای خیلی جدی، هنوز مصحح نتوانسته کاملشدۀ آن را بیاورد.
این امر یک علت دیگری هم دارد که کمتر به آن توجه شده است. ببینید در روزگار قدیم، زبانِ علم، زبان عربی بوده است. کسانی که میخواستند چیزی بنویسند زبان عربی را پاس میداشتند، زبان عربی قومی {یامحلی} - اصطلاحا امروز زبان عربی قومی میگویند - نداشتند. عربها آرزو میکنند که کسی المیزان را به عربی ترجمه کند. زبان تفتازانی در عربیِ زمان خودش، زبان معیار است. حتی تفتازانی قابل مقایسه با هیچ کاتبی نیست. یعنی شما اگر به لحاظ زبانی نگاه کنید، متوجه میشوید که تفتازانی یک دقتهای زبانی خاص دارد. بالأخره تفتازانی بوده است، عالِمی که در علوم مختلف از جمله بلاغت، فصاحت، بیان، بدیع، مطول، شروح مختلف و غیره متصلب بوده است. ملا عبدالله یزدی با هوشمندی تمام به سراغ حاشیهنوشتن بر تهذیب میرود.
آقای دکتر معصومی یک کتابی به نام اخلاقِ نوشتن دارد، در آنجا یک مقاله در مورد حاشیهنوشتن هم دارد که مقالهی خواندنیای هست. ما انواع حاشیهنویسی را داشتیم. بستر اصلی حاشیهنویسی برآمده از تأملات پژوهشی عمیق بوده است. یعنی افرادی میخواستند یک کتابی را با مبانی پژوهشی نقد کنند، ناگاه به حاشیهنویسی میافتادند. این بستر اصلی بوده است. ولی کم کم حواشی توضیحی هم آمد، حواشی اِبراز وجود هم آمد؛ که من هم هستم. همین حواشی زیادی که بر حاشیهی ملا عبدالله زدهاند، خیلی از آنها «أنا شخصٌ فی هذا المکان» است، یعنی آدم احساس میکند که اصلا مطالبش ربطی ندارد ولی میخواهد اظهار فضلی هم بکند.
حاشیهها اهداف زیادی داشتند، یکی از اهداف حاشیهها در روزگار ملا عبدالله یزدی محل میدان و معرکهی جنگ بوده است. کافی است که شما حواشی صدریه و حواشی جلالیه را بر تجرید الاعتقاد ببینید. گاهی کار به دعوا و حتی ناسزاگویی میرسد. بعد هم یک نفر دیگر از آن طرف میآید و همینطور بحثها ادامه مییابد.
ولی حاشیهی ملا عبدالله چیست؟ حاشیهی ملا عبدالله هیچکدام از اینها نیست، نه درنگ پژوهشی است، نه نقد است، نه معرکهی آراء است. در یک کلام، حاشیهی ملا عبدالله پیوستدادن معلمِ تهذیب به تهذیب است. یک معلمیکردنِ خوب و عالی است. به همین دلیل از زمانی که نوشته شد، کتاب درسی شد و تا روزگاری ما نیز آن را میخواندیم، نسل بعد از ما که شما بودید احیانا نخواندید، مگر اینکه با علاقهی شخصی خوانده باشید.
من همین جا مطلبی را میگویم و مسئولیتش را در دنیا و آخرت میپذیرم. یکی از ستمهای بزرگ بر آموزش منطق این کشور، جایگزینیِ منطق مظفر به جای حاشیۀ ملا عبدالله یزدی بود. خداوند مرحوم مظفر را رحمت کند، او آدم بزرگی بود، نمیخواهیم از قدر و منزلت او کم کنیم. با اینکه مظفر آدم بزرگی بود، ولی مرحوم استاد ما آقای میرزا مهدی حائری یزدی هر گاه بحث میشد نام ایشان را نمیبرد. در مورد کتابش میگفت: این منطق مزخرف چیست که میخوانند! البته من نمیخواهم اینقدر شور کنم، اما بهعنوان کسی که کمی منطق ریاضی خواندهام، و هم منطق قدیم خواندهام و در مجموع یک چیزهایی میفهمم، صوریسازی را میدانم چیست، حد آن چیست، میگویم که اولین مشکل منطق مظفر این است که تکلیف آن با دوبخشی و نُهبخشی معلوم نیست، خیلی جاها التقاطی است. منطقِ دوبخشی، کاری با صناعات خمس ندارد. خیلی خلاصهی خلاصه میگوید و یک آشنایی کلی میدهد. یک جلد مرحوم مظفر صناعات خمس است. زحمت زیادی کشیده است، باید خیلی احترام بگذاریم، ولی اثرش این شده که کسانی که کتاب منطق مظفر میخوانند در حقیقت هیچگاه منطق نمیخوانند. این ادعای من است. یعنی یک مقداری میخوانند و تِرم تمام میشود. متأسفانه بدیهای دانشگاه هم از طریق وحدت حوزه و دانشگاه به حوزهها رفت، حوزهها هم تِرمی شدند، ترم هم تمام میشود و باقیماندۀ کتاب رها میشود و هیچ اتفاق مثبتی نمیافتد.
من یادم نمیرود که در دورهی لیسانس اعلام شد که یک بزرگی - که یک زمانی همحجرهی مرحوم مظفر بوده - میخواهد منطق مظفر درس دهد. من ترم اول بودم. او برای بچههای مدرسهی مجتهدی درس میداد، خودمان را به آب و آتش زدیم و به منزل ایشان رفتیم. چند صباحی گذشت و دیدم که اصلا اگر من با این کتاب و این استاد بخواهم منطق بخوانم، هیچگاه منطق یاد نخواهم گرفت. بعد از این بود که به حاشیه چسبیدم.
در واقع حاشیهی ملا عبدالله به نظر من نوعی خودآموز کردن و مقدمهسازی بسیار دقیق و حرفهای است نسبت به کتاب تهذیب المنطق. ارزش آن هم این است که در واقع یک سنت جدیدی است. حاشیه در واقع کتاب درسی نیست، اما کتاب درسی شده و موفق هم شده است. چرا؟ چون معلمی است برای یک کتاب درسی دیگر. تهذیب المنطق خودش کتاب درسی خوبی است و حاشیه هم یک معلم خوبی است. معلمی است که متناسب با طلبهها پیش میرود، نه زیادهگویی میکند، نه حاشیه میرود و دقیقا متن تهذیب را میخواند، یک جاهایی هم درنگهای پژوهشی دارد ولی خیلی کم است.
اشاره کردم که کتاب بدون مقدمه است و بیان اهداف مؤلف و خیلی چیزها گفته نشده است. اما نکاتی دارد و ندارد. من از نکاتی که دارد چند نمونه میآورم، از نکاتی که ندارد یک مثال میآورم و خستهتان نمیکنم.
یکی از آنها شکل رابع است. در این کتاب که برای طلابی که تازه با منطق آشنا میشوند، نوشته شده، شکل رابع را آورده است. چقدر بجا آورده و چه خوب بحث کرده است، چون خود تهذیب دارد. میدانید که شکل رابع در منطق ارسطو نیست و در آثار ابن سینا هم غالبا نیست و دربارهی آن هم خیلی دعوا هست، اما ایشان آورده است. موجهات آن بسیار حساب شده است، نه خیلی تفصیل داده و نه خیلی ساده گذاشته است، موجهات حاشیهی ملا عبدالله با مظفر قابل مقایسه نیست، خیلی پخته و دقیق است. یعنی آن فکر ریاضی در ملا عبدالله یزدی بوده است که به نظر بنده این موجهات را خیلی خوب پیش برده است.
اما متأسفانه این کتاب یک کمبود خیلی بزرگ دارد و آن هم عدم وجود مثال است. مثل کتابهای دیگر مثالهای کلیشهای دارد: «لو کانت الشمس طالعه فالنهار موجود». اگر کسانی بخواهند این کتاب را احیاء کنند باید مثالهای خوبی بزنند. امروز مثالهای کتابهای منطق مثالهای بهروزی است.
یک نکتهی علمی میگویم. در تعریف تناقض جناب تفتازانی میگوید: «اختلاف القضیتین بحیث یلزم لذاته مِن صدق کل منهما کذب الآخر و بالعکس». این «یلزم لذاته» یک قید بسیار بسیار مهمی است که تفتازانی آورده است، برای اینکه ما یک تناقض داریم و یک چیزی که در حکم تناقض است. تضاد در قضایایی که محمولِ عرضی، ذاتی موضوع باشد، «در حکم تناقض» میشود. اصلاً یکی از مرزبندیهای بین علوم تجربی با متافیزیک همین است که در متافیزیک حکم «همه یا هیچ» است و تضاد در حکم تناقض است، یک استثناء در حکم ابطال است.
ببینید ما وقتی میگوییم هر دانشجویی کوشاست و هیچ دانشجویی کوشا نیست. این تضاد است، اینها قابل جمع نیستند ولی قابل رفع هستند. اما اگر مثال را عوض کنیم و بگوییم هر دانشجویی انسان است و هیچ دانشجویی انسان نیست، اینها تناقض پیدا میکنند، یعنی صدقشان کذب را میآورد و کذب هم صدق را به همراه میآورد. این «یلزم لذاته» برای این بُعد است. منتها قدما کلمه پیدا نمیکردند، توضیح این عناوین سخت است؛ ذات، عرضی، بالذات، لذات، لذاته با بالعرض و للعرض و ... . یک زمانی من در دورهی دانشجویی استقصاء کرده بودم و یک مقالهای هم چاپ کرده بودم و 100 معنا را از این ذات و عرض بیرون کشیده بودم.
متأسفانه ملا عبدالله اصلا این «یلزم لذاته» را توضیح نمیدهد و میگذرد، گویی که اصلا این قید نیست. امیدوارم انشاءالله همایشتان موفق باشد. من به دِین خود عمل کردم؛ برای خوشامدگویی به شما آمدم و هم اشارهای به اهمیت کار داشتم و هم ایرادی به این بزرگوار گرفتم که بی نقد هم نباشد. من اندکی از بحثهای بعدی استفاده خواهم کرد ولی متأسفانه به دلیل تداخل جلسات ممکن است تا انتها نتوانم در خدمتتان باشم.
و صلی الله علی محمد و آل محمد.