گفتگو با دکتر  مالک شجاعی جشوقانی،

اندیشیدن براساس منطق

«اندیشه» یکی از مفاهیم کلیدی است که در کل حوزه‌ی علوم انسانی به آن پرداخته می‌شود. در اساطیر و تاریخ‌نگاری فرهنگی هم تم‌های اندیشه‌ای وجود دارد؛ اما من اندیشه را با توجه به حوزه‌ی مطالعه‌ی خودم یعنی فلسفه و با پرهیز از تقلیل‌گرایی رشته‌ای و صنفی تعریف می‌کنم. در فلسفه یاد گرفتیم که اندیشیدن اساسا مبتنی بر منطق است. معروف است که منطق مقدمه‌ی ورود به فلسفه است و بدون آن نمی‌توانیم هرچه دل تنگمان می‌خواهد بگوییم!

از منطق کمک نمی‌گیریم چون گمان می‌کنیم بلد هستیم

اندیشه‌ورزی به شکل روش‌مند و نظام‌واره باید مبتنی بر منطق باشد که البته شرط لازم و نه شرط کافیِ اندیشه‌ورزی است. یکی از برنامه‌های آموزشی مقدماتی برای آموزش فلسفه در بخش تمدن اسلامی، تمدن غربی و حوزه‌های علمیه، درس منطق است. ارسطو در تاریخ علم و تاریخ فلسفه به‌عنوان «مدون منطق» شناخته‌ شده‌ است. منطق به ما روش درست تعریف‌ کردن و روش درست استدلال کردن را می‌آموزد. این همان چیزی است که امروز خیلی کمتر درباره‌ی آن احساس نیاز می‌کنیم چون فکر می‌کنیم بلد هستیم به شکل درستی تعریف و استدلال کنیم.

اگر کسی نتوانست درست تعریف و استدلال کند، از نظر تکنیکال دچار مغالطه شده‌ است. سهروردی از مفاخر فرهنگی ایران اسلامی و از موسسان فلسفه‌ی اسلامی است، او رساله‌ای با عنوان كلمة التصوف دارد که با ترجمه و تصحیح دکتر نجفقلی حبیبی قبل از انقلاب (سال ۵۶) منتشر شده‌ است. سهروردی در جلد چهارم مصنفات (کلمه التصوف) می‌گوید روز قیامت از هر هزار نفری که به محضر خداوند می‌آیند، ۹۹۹ نفرشان کشته‌ی عبارات هستند! یعنی این تعداد نفر به خاطر درک‌ نکردنِ صحیح مفاهیم کلیدیِ زندگی‌شان قتیل‌العبارات هستند و بلد نیستند مفاهیمی که به کار می‌برند را درست تصویر و تبیین و فهم کنند. بنابراین با کمک از سنت فلسفی می‌توان گفت اندیشیدن به معنای این است که در مقام ارائه‌ی تعاریف و استدلال‌ها، منطقی و روش‌مند عمل کنیم.

بیشتر از فیلسوف به فلسفه‌ورز نیاز داریم

طبق تعریف شما از اندیشه، اندیشه‌ورزی چطور تعریف می‌شود؟

شجاعی: من این‌طور از فلسفه می‌فهمم که اندیشه‌ورز کسی است که می‌تواند از منظر چارچوب فکری‌ای که به آن باور دارد (مثلا لیبرالیسم، پراگماتیسم و…) و به اتکای آن چارچوب‌های فکری (ایسم‌ها) مسائل زمانه‌ی خودش را تحلیل کند. بسیاری از افراد حافظه‌محور عمل می‌کنند، یعنی مارکسیسم را بلد هستند اما چون نمی‌توانند تحلیل مارکسیستی از مثلا یک رویداد فرهنگی ، سیاسی یا اجتماعی مثل  انتخابات ۱۴۰۰، تحلیل اگزیستانسیالیستی یا تفسیر الهی از وقایع شهریور ۱۴۰۱ را ارائه دهند، اندیشه‌ورز به حساب نمی‌آیند.

 

بعضی‌ها می‌گویند می‌‌توانم بگویم مارکس، هایدگر، علامه طباطبایی چه گفت، اما نمی‌توانند نسبتِ آن را با واقعیت‌های جامعه بگویند. اندیشه‌ورز کسی است که بین نظام‌های فکری و واقعیت‌های انضمامی جامعه پل می‌زند.

اما لزوما اندیشمند این‌گونه نیست. اندیشمند می‌تواند سال‌ها درباره‌ی ملاصدرا فکر کند ولی مفاهیمی که ملاصدرا گفته‌است را به مسائل روز جامعه‌اش گره نزند. این تفاوت بین اندیشه‌ورز با اندیشمند را از یاسپرس الهام گرفته‌ام. یاسپرس می‌گوید «ما یک فیلسوف داریم که فلسفه می‌داند و یک فیلسوف داریم که فلسفه می‌ورزد.» خیلی‌ها فلسفه می‌دانند اما از اینکه از نظام‌های فکری فیلسوفان به مسائل زمانه‌ی خودشان پل بزنند، ناتوان هستند. حتا در حوزه‌های علمیه هم این‌گونه است که خیلی‌ها فقه می‌دانند اما نمی‌توانند در مواجهه با مسائل مستحدثه، اجتهاد کنند. استاد مطهری در کتاب «نظام حقوق زن در اسلام» می‌گوید اجتهاد این نیست که فقیهی کتاب‌های فقهی را خوانده باشد. چنین کسی فقط می‌داند در فقه چه آرائی آمده‌است. اگر کسی بتواند به کمک آراء فقهی مسائل مستحدثه و مسائل روز را صورت‌بندی و حل کند، مجتهد است.

 

امروز در جامعه‌ و آکادمی‌های خودمان خیلی بیشتر از اینکه نیازمند فیلسوف و دانشمند باشیم، محتاج کسانی هستیم که فلسفه‌ورزی و اندیشه‌ورزی کنند. نمونه‌‌های خوبی هم داشتیم اما باید این بخش بیشتر تقویت شود؛ زیرا به اندازه‌ای دانایی‌مان نتوانسته‌ایم از مسائل ایران امروز گره‌گشایی کنیم.

به جای راهبردهای فکری دنباله‌روی مدها هستیم

فلسفه‌ورزی باید در خدمت فهم، صورت‌بندی و حل مسائل انسان و جامعه باشد

 

علت این خلا و ناتوانی در گره‌گشایی چیست؟

شجاعی: از پدران معنوی سنت فلسفی کمک می‌گیرم و از سرآغاز فلسفه و فیلسوفی به نام سقراط می‌گویم. فلسفه‌‌ورزیِ سقراط در مدرسه و حجره و رواق نبود، بلکه فلسفه‌ورزی او در آگورا (میدان شهر) بود. او در دفاعیه‌اش می‌گوید که به دادگاه آمده‌ام ولی ممکن است هم‌روزگاران من این سوال را مطرح کنند که ما در جامعه معلم، نجار، نظامی، دولتمرد داریم که پیشه‌ها و کارکردهای مشخصی دارند و شاید از من بپرسید: ای سقراط کار تو و کار فلسفه چیست؟

 

من هم می‌پرسم آیا فیلسوفان باید در برج عاج خود بنشینند و به عالم و آدم با نگاه تحقیرآمیز نگاه کنند یا باید فلسفه هم در خدمت جامعه باشد و افق‌گشایی کند؟ سقراط در رساله‌ی دفاعیه‌اش (محاکمه سقراط در ۴۹۹ قبل از میلاد بود) می‌گوید کارِ ما فلاسفه این است که در جامعه به بحث‌های بنیادین درباره‌ی ارزش‌های بنیادین دامن بزنیم. همه می‌گویند باید عادلانه قضاوت کرد؛ اما فیلسوف می‌پرسد که عدالت چیست؟ وقتی دیگران از زندگی خوب می‌گویند، فیلسوف از مختصات و بنیادهای زندگی خوب می‌گوید. کارِ فیلسوف این است که به تعبیر ملاصدرا، افق فهمِ مردم را از فطرت اول به فطرت ثانی ببرد.

 

همه‌ی ما مفروضاتی درباره‌ی انسان/ جامعه‌ی خوب، صداقت/ کذب و… داریم. فیلسوف باید بحث عمومیِ در میدان (و نه در خلوت و مدرسه) را به شکل عقلانی درباره‌ی مفاهیم کلیدی راه بیندازد. این مفاهیم کلیدی، حکم خشت اولی دارند که اگر معماران فکری جامعه آن را کج بگذارند، دیوارش تا ثریا کج می‌رود!

آنتی‌اومانیسم و تحلیل‌های ناکافی از جهان امروز

 

افرادی در مقام آموزگاران فکری و معنوی قوم در صدر مشروطه، ورود اسلام به ایران و از زمان آشنایی ما با تمدن غرب در رنسانس، مفاهیمی را مطرح کردند. بخش قابل اعتنایی از نخبگان و حتا جامعه، مقلدانِ  این افراد شدند و محققانه این مفاهیم را نپذیرفتند. ارزش‌های بنیادینی که درحال‌حاضر به آنها استناد می‌کنیم، توسط متفکرانی در حوزه‌ی علوم انسانی مطرح شده‌است اما برخی از نخبگان با دیدگاهی دگماتیک و مقلدانه آن را مسلم و پیش‌فرض گرفته‌اند. کسی می‌تواند در هر زمینه‌ علمی و تخصصی خودش در علوم پزشکی و مهندسی و فنی و… برجسته باشد ولی در اصول انسانی دستش خالی باشد. اصل‌الاصول همه‌ی ارزش‌ها طبق مدعای مدرنیست ها و معتقدان به اصالت تجدد اومانیسم (انسان‌گرایی) است. اتفاقاتی که در جهان و منطقه میفتد نشان می‌دهد که نه فقط از پست‌اومانیسم و وداع با اومانیسم باید سخن گفت بلکه باید از تحقق آنتی‌اومانیسم سخن گفت!

 

اندیشمندان جهان درحال‌حاضر در بخش اندیشه به چه مسائلی می‌پردازند؟

شجاعی: تئوریسین برجسته‌ی ارتباطات، مانوئل کاستلز (سه جلدی عصر اطلاعات) است وی به این نکته اشاره کرده است که ما اکنون در تلاقی رویدادهایی تعیین کننده از جمله تحول  تکنولوژی‌های ارتباطی و اطلاعاتی هستیم که امکانات و محدودیت هایی را برای فرد و جامعه انسانی رقم زده اند. ما در این زیستِ شبکه‌ای‌شده فکر می‌کنیم خیلی می‌دانیم و خودمان را در امتداد این توسعه تعریف می‌کنیم. ما صرفا با داده‌ها مواجه می‌شویم و معلوم نیست که نسبت به گذشتگان از دانایی و خرد برخوردار باشیم و قدرت تحلیل و طبقه‌بندی‌کردن را داشته باشیم؛ زیرا فقط دسترسی‌مان به داده‌ها بیشتر شده‌است. شما وقتی از صبح تا شب با بی‌شمار با اطلاعات مختلف روبه‌رو می‌شوید، اصلا مجال تفکر پیدا نمی‌کنید. فلسفه نوعی دعوت به تفکر و تامل انتقادی و پرسشگرانه درباره‌ی حجم وسیعی از اطلاعات است که با آن مواجه می‌شویم.

 

برخلاف آنچه فکر می‌‌کنیم ما (یعنی حتی نخبگان و دانشگاهیان) هم تقریبا درباره‌ی ادوار اوج و حضیض تمدن اسلامی و تمدن غرب تحلیل دقیقی نداریم. برای پاسخ به سوال شما باید نسبت به جریان‌های فکری عالم (و نه فقط ایران معاصر)، اشراف نسبی داشته باشیم. یعنی علاوه بر شناخت حوزه‌ی علمیه‌ و دانشگاه معاصر، با عقبه‌ی تاریخی این نهادها هم آشنا باشیم تا بدانیم که چه طرح‌های فکری را مطرح کرده‌اند.

در این صدسال اخیر از زمان تاسیس دارالفنون، دارالمعلمین، دانشگاه تهران، آموزش عالی و علوم انسانی و…، دانشگاه  برای ایران امروز چه کرده‌است؟ در پاسخ به این سوال هم تحلیلِ روشنی نداریم. دانشگاه برای جامعه‌ی ایرانی چه کرده‌ است؟ کلیاتی درباره‌ی این موضوع و جریان‌های چپ، ملی‌گرا، اسلام‌گرا و… می‌دانیم ولی تحلیل مستندی نداریم که در دانشگاهِ ما چه گذشته‌ است و آورده‌های آن در حوزه‌ی اندیشه برای ایرانِ امروز چه بوده‌ است. اگر مبدا حوزه‌ی علمیه را مرحوم شیخ عبدالکریم حائری بدانیم و با گذشت حدود صدسال از تاسیس حوزه‌ی علمیه‌ی قم، تحلیل تاریخی – اندیشه‌ای از داشته‌های فکری‌مان در حوزه‌های علمیه در نسبت با زیست جهان ایرانی نداریم.

 

علت این فقدان تحلیل چیست؟

شجاعی: ما خیلی درباره‌ی دانستنِ روندهای فکری و تحلیل آنها احساس نیاز نمی‌کنیم. فکر می‌کنیم صورت مسائل و حتا پاسخ‌‌ها هم معلوم هستند. ما نه‌تنها از ایران در حوزه و در دانشگاه تحلیلی کلان و مسئله محور نداریم، بلکه از روندهای روشنفکری‌مان هم در حیطه‌ی عمومی فکری هم فراتر از مشهورات، تحلیل‌های منجر به سیاستگزاری ناظر به خیر عمومی و فردی در افق جامعه ایران نداریم. به‌گونه‌ای که روشنفکران نسل هفتم از روشنفکران نسل اول اطلاعی ندارند و فکر می‌کنند چون نسل هفتم هستند، پس لزوما پیشرفته‌تر هستند و نیازی نیست به گذشته نگاه کنند. شاید چون گمان می‌کنند امروز بهتر از دیروز و فردا بهتر از امروز است!

مدهای فکری به‌جای برنامه‌های راهبردی فکری

 

می‌توان از نخبگان ایرانی نظرسنجی کرد که چند نفرشان با متون کلاسیک تمدن غرب و تمدن اسلامی مأنوس هستند؟ چند نفر از نخبگان افلاطون و سعدی را از افق تاریخ فکری– فرهنگی ناظر به مسائل ایران امروز می‌شناسند؟ در سطح جهانی هم همین‌گونه است. فقط هزارسال تاریخ فکر قرون وسطی (از اواخر قرن چهارم میلادی تا اواخر قرن چهاردهم میلادی) را داریم که پر از جدال‌ها و ماجراهای فکری است. از اواخر قرن نوزدهم در غرب به همت کسانی چون یاکوب بورکهارت و اثر درخشانش در باب رنسانس ایتالیا و آرتور لاوجوی و… ژانری فکری در قالب Intellectual history (تاریخ فکری) و تاریخ‌نگاری فلسفی اندیشه‌ها شکل گرفته‌ است.

 

در تمدن اسلامی هم کوشش‌هایی شکل گرفت. به نوعی تاملات تاریخی– علم شناختی ابن خلدون، تقارب مفهومی قابل اعتنایی با این رویکرد دارد. در دوره‌ی معاصر استاد مطهری در کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» تلاش می‌کند تاریخ‌نگاری فرهنگ اسلامی را در شاخه‌های مختلف فلسفه و کلام روایت کند. گرچه این تلاش در حد یک طرح‌ریزی آغازین است و ایشان مجال پیدا نکردند تا گام‌های محکم‌تر بعدی را بردارد. امروز هم به دلیل روزمرگی‌ها و مدهای فکری، کمتر توانسته‌ایم در آکادمی‌ها، فضاهای روشنفکری و حوزه‌های علمیه به طرحواره‌های کلان فکری بپردازیم. تحلیل شخصی‌ من طبق تجربه‌ی زیسته‌ام این است که ما درحال‌حاضر برنامه‌ی راهبردی فکری نداریم.

وضعیت فکریِ از سنت رانده و از تجدد مانده!

 

در ایران یا در جهان هم همین‌طور است؟

 

شجاعی: اولویت بخشی و اهمیت دادن به کلان برنامه‌های فکری در جهان افت‌وخیزهایی داشته‌ است. دیوید آرمیتاژ و جوگالدی در کتابی با عنوان «مانیفست تاریخ» (۲۰۱۴) که انتشارات دانشگاه کمبریج منتشر کرده به تامل در باب مسائلی نظیر همین بحث الان ما پرداخته است .گویی با تخصصی‌شدنِ علوم، نگاه‌های کوتاه‌مدت جایگزین نگاه‌های بلندمدت می‌شوند. به قول دکتر شایگان ما ایرانی‌ها هویت چهل‌تکه داریم و به قول برخی از بزرگان مدام درحال آمد و شد هستیم. مثلا از سنت رانده و از تجدد مانده‌ایم!

 

این نگاه کوتاه‌مدت و بلندمدت به شکل سینوسی تکرار می‌شود. اما زمانی نگاه‌های راهبردی فکری به شکل جدی مطرح می‌شوند که شکاف‌های تمدنی فعال و نمایان می‌شوند. دهه‌ها با مفاهیمی مثل حقوق بشر، اومانیسم، تجدد، توسعه، مدرنیته خو کرده‌بودیم؛ اما سوال مهم این است مدنیت مدرنی که از زمان رنسانس به بعد به فردگرایی، سکولاریسم و… باور دارد، آیا صدای شکستن بنیان‌هایش به گوش نمی‌رسد و نباید به جایگزین‌های دیگری فکر کرد؟ در مقاطعی که شکاف‌های تمدنی زیاد می‌شوند، ضرورت‌ نگاه‌های راهبردی مطرح می‌شود.

 

یاسپرس در کتاب «آغاز و انجام تاریخ» به نگاه‌های کلان تاریخی می‌پردازد و سعی کرده‌است این نوع نگاه‌ها را بررسی کند. سوالی که مطرح کردید هم بیشتر در حوزه‌ی فلسفه‌ی تاریخ می‌گنجد.

 

در حوزه‌ی جهان اسلام تلاش‌هایی از گذشته تاکنون شکل گرفته‌است که به‌عنوان رقیبی برای مدل گفتمان مدرنیته مطرح می‌شود.

 

در جهان اسلام به چه موضوعاتی پرداخته می‌شود؟

 

شجاعی: خوشبختانه اخیرا کتاب «روشنفکران جهان عرب» توسط نشر ترجمان منتشر شده که به کارنامه فکری فرهنگی ۱۰۰ اندیش‌ور و متفکر و روشنفکر دنیای عرب پرداخته است. کتاب «نومعتزله» نوشته‌ی دکتر محمدرضا وصفی هم اشاره‌های خوبی در این باب دارد. سال‌ها پیش از یکی از بزرگان علوم انسانی کشورمان مطلبی خواندم که اگر درست بگویم نقل به مضمون گفتند: «اروپایی‌هایی در طرح مباحث فکری ۴۰۰سال و عرب‌ها ۷۰سال از ما جلوتر هستند». صرف‌نظر از منطقِ این نوع مقایسه‌ها و اینکه اعداد چقدر روشن‌گر و ابهام آفرین‌اند، به این نکته می‌شود توجه کرد که اگر بخواهیم درباره‌ی مطالعات ایرانی و اسلامی مطالعه کنیم در زبان انگلیسی و آلمانی و… مطالب قابل اعتنایی نسبت به زبان فارسی پیدا می‌کنیم.

 

رابرت اروین در کتاب «دانش خطرناک| شرق شناسی و مصائب آن»، سابقه‌ی مطالعات شرق‌شناسان در این زمینه را نشان داده است. یک سنتی است که انبوهی از متون معتبر و غیرمعتبر در باب اسلام و ایران را تولید کرده است. نمونه‌اش دایرة‌المعارف اسلام است که به زبان انگلیسی است و سه ویراست آن توسط محققان دنبال شده است. فارغ از مقاصدشان که کمی تا قسمتی استعماری، آکادمیک، دینی، اقتصادی و… است، اما آنها هم خودپژوهی دارند و هم دگرپژوهی. ادوارد سعید هم در کتاب شرق‌شناسی (۱۹۷۸) درباره‌ی دیدگاه‌ها و اهداف شرق‌شناسان موضع خاصی دارد.

حس استغناء ما ایرانی‌ها و کم توجهی به تجربه جهان اسلام

عرب‌ها ۷۰سال جلوتر هستند و به تعبیر برخی اندیشوران عرب از مزایای مثبت استعمار مثل آشنایی با متون کلاسیک غرب و… استفاده کردند و فلاسفه‌ی غربی را خیلی زودتر از ما شناخته‌اند و باعث شد درباره‌ی وضع جهان اسلام فکر کنند. مثلا در کتاب حسن حنفی با عنوان «مقدمه فی علم الاستغراب» (۱۹۹۱) متوجه می‌شویم که عرب‌ها برای خودپژوهی و غرب‌پژوهی از افق تجارب خودشان کارهایی را شروع کرده‌اند.

 

عرب‌ها در چه نهادهایی به این مطالعه‌ها می‌پردازند؟

شجاعی: آنها هم در جریان‌های آکادمیک و هم جریان‌های فکری به مطالعه می‌پردازند. به‌هرحال ما تقریبا شناخت کمی از دنیای عرب داریم. چون متاسفانه ذهنیتمان این است که آنها اهل کارهای فکری و روشنفکری نیستند و کار فلسفی انجام نمی‌دهند! متفکران عرب هم به دلایلی مثل ابتلا به استعمار و هم ارتباطشان با فرانسه، انگلستان و متفکران پست‌مدرن (و دلایل دیگر) توانستند زودتر از ما با پست‌مدرن آشنا شوند و در سایه‌ی آن مطالعه‌های تطبیقی در جهان اسلام را پیش می‌برند.

 

ما بعضی مواقع در دانشگاه‌ها و فضاهای عمومی اعتماد به نفس شبه‌کاذب و خودبرتربینی داشتیم و به همین دلیل درباره‌ی عرب‌ها با خیال راحت می‌گوییم که نسبت به ما در بررسی روندهای فکری پیشرفت نداشته‌اند. درحال‌حاضر حتا یک ناشر تخصصی هم نداریم که کتاب‌های دنیای عرب را ترجمه کند. درعوض ناشرانی داریم که (بااغراق) اگر فوکو عطسه هم کرده‌ باشد، آن را منتشر می‌کنند!

 

اولویتمان در ایران این است که سمت ترجمه برویم؟

شجاعی: تقریبا هرکسی طبق سلائق و اولویت‌های فکری خودش عمل می‌کند.

 

آیا این پراکندگی‌ها نخ تسبیحی هم دارند؟

شجاعی: این نخ تسبیح می‌توانست افرادی باشند که نقشِ کلیدی دارند. در عالم فکری‌مان در حوزه و دانشگاه، به ندرت کسانی را داشتم اما در برخی مقاطع استثنایی، استادانی را نداشتیم که حول اتوریته‌ی علمی آنها، حلقه‌های علمی هدفمند تشکیل شود. معمولا افراد مسائل و اولویت های فکری/ شخصی خودشان را پیگیری می‌کنند. این حلقه‌‌های فکری هم بیش از دو سه نفر نیستند. بقیه هم کسانی هستند که حرفِ این افراد را تکرار می‌کنند. ما کسانی را در ایران نداریم که در‌حال‌حاضر طرحی اندیشه‌محور از اولویت‌ها و اهم و مهم‌های مسائل بنیادین ایران امروز داشته باشند و حول این دغدغه‌ها طرح‌های فکری و پژوهشی را تعریف کنند. درحالی‌که در سرآغازهای تمدن اسلامی، فارابی کتابی با عنوان «احصاء العلوم» داشت و کارش این بود که نظم علمی متناسب با زیست جهان مسلمانی را راهبرد اندیشی کند. باید بگوییم آمال‌مان چیست تا علوم متناسب با آن آمال را معرفی کنیم.

آمال تمدنی و برنامه هویتی- فکری مشخصی نداریم

 

کشوری، فرهنگی، جامعه‌ای و نسلی که تصویری از آمال تمدنی‌اش ندارد، نمی‌داند چه علومی را باید فرا بگیرد و نخبگانش مدام برنامه‌های پژوهشی شخصی‌‌شان را دنبال می‌کنند. همین موضوع باعث هدررفت سرمایه‌ها می‌‌شود. استادانِ انگشت‌شماری داریم که برای این کار برنامه و طرح فکری/ پژوهشی دارند. یکی از کسانی که برنامه‌ی فکری/ پژوهشی داشت دکتر طباطبایی بود. به گمانم مثال‌های دیگر می‌توانند نصرالله پورجوادی، آقای پارسانیا (شاگرد آیت الله جوادی آملی) و… باشند.

 

اگر از بعضی ناشران تخصصی فلسفی و علوم انسانی ایران بپرسید چرا اسپینوزا و نه فخررازی، چرا هایدگر و نه ابن عربی، چرا دکارت و نه افلاطون، پاسخی ندارند که در چارچوب یک برنامه‌ی پژوهشی کلان بگنجد. افراد دیگری باید این راهبردهای کلان فکری را مفهوم‌پردازی کنند.

 

انصاف نیوز: مثلا چه کسانی؟

 

شجاعی: متفکران یک نسل، کسانی که راهنمایان یک قوم هستند. مثلا در حوزه‌ی علمیه قم پساانقلابی، طرح فکری مستخرج از آرای علامه طباطبایی توانسته چنین تصویری را بازنمایی کند. به نظر می‌رسد به دلایل و عللی کمتر در دانشگاه چنین افرادی را داشته‌ایم و بیشتر در حوزه‌های خرد مثل شاگردان دکتر داوری، شاگردان دکتر سروش و… را داریم که البته بیشتر بر افراد متمرکز بوده‌است تا طرحواره‌های فکری. البته این موارد هم به گونه‌ای نبوده که ذیل آنها طرح کلان آکادمی و طرح کلان فکری/ پژوهشی شکل بگیرد.

 

آسیب‌شناسی این فردگرایی با چه عواملی مرتبط است؟

شجاعی: ما در سطح کلان‌تر آن‌هم با آن هویت چهل‌تکه نتوانسته‌ایم به تصویر فردی خودمان برسیم. اگر از ما بپرسید «کیستید؟» پاسخ روشن و منسجمی نداریم. از طرفی خودمان را ایرانی می‌دانیم و از سمت دیگر خودمان را مسلمان می‌دانیم. از طرفی متجدد هستیم. این سازها با هم کوک نیستند و اصل و فرعشان منسجم و مُنقح نیستند و خیلی‌هایشان به شکل زخم‌های باز تاریخی هستند که مقطعی و مکرر در قالب تعارض و نه مکالمه شکل گرفته‌اند.

توسعه‌ی کمیّ آموزش عالی در ایران در غیاب طرحواره فکری

سال‎ها پیش مقاله‌ای نوشتم با عنوان «کانت و نزاع دانشکده‌ها» نوشتم و گفتم که کانت، فیلسوف آلمانی که برخی از او به عنوان فیلسوف مدرنیته تعبیر کرده‌اند، رساله‌ای درباره «نزاع دانشکده‌‌ها» (۱۹۷۸) دارد که می‌گوید در دانشگاه آلمانی دانشکده‌های مختلفی داریم که باهم دچار نزاع می‌شوند. ایدئال کانت آن است که داور و حاکم نهایی این جدال‌ها، فلسفه باشد. در ایرانِ معاصر منطقی برای توسعه‌ی معقول نهاد علم نداریم. چرا پزشکی، حقوق، الهیات و… باید تا این حد توسعه پیدا کند؟ نسبت این دانشگاه‌ها و پژوهشکده‌هایی که داریم با مسائل و نیازهای جامعه مشخص نیست. همین‌طور توسعه‌ی حوزه‌های علمیه هم با مسائل دینی مومنان هم در یک فلسفه‎ی آموزش عالی، ناظر به دین و زیست دینی مومنان نیست. ما آمایش آموزش عالی نداریم. توسعه‌ها درونِ حلقه‌های درون‌گفتمانی شکل گرفته‌است. با استفاده از تعبیر بوردیو می‌توان گفت این‌ توسعه‌‌ها را بیشتر آمال و ایده‌های اقوام ایدئولوژیک تعین بخشیده‌اند.

 

برخی بزرگان معتقدند که بحث داغ اخیر، یعنی افزایش ظرفیت پزشکی، بیشتر در کشاکش چانه‌زنی‌های قدرت مطرح شد تادر بحث آکادمیکی که نظام علمی و منافع ملی در آن نقش‌آفرین اصلی باشد. باید بپرسیم دانشگاه برای جامعه‌ی ایرانی می‌خواهد چه کارهایی انجام دهد؟ چرا باید بیش از هزار رشته-گرایش در علوم انسانی داشته باشیم ولی نتوانیم نشان دهیم که این تعداد توانسته‌اند به چند مسئله‌ی کلیدی در کشور پاسخ بدهند؟ اتفاقا دانشگاه‌ها و حوزه‌ها به لحاظ کمـّی تولیدات علمی زیادی دارند و حتا نشست‌ها و جلسه‌های نقد و گفت‌وگو کم نیستند؛ ولی چرا از دلِ آنها راهی برای ارتقا پیدا نمی‌شود؟ چون عمدتا درون گفتمانی هستند!

 

این چندپارگی در نهادهای فکری برای جامعه چه آسیب‌هایی دارد؟

شجاعی: از مثال ارگانیک بدن انسان کمک می‌گیرم و می‌گویم اگر دستتان توسعه‌‌ی ناموزونی پیدا کند و پاها رشد متناسبی نداشته باشند، ناهماهنگی شکل می‌گیرد. اگر همین اتفاق در جامعه بیافتد، به شکل «ناموزون» رشد می‌کند. جسمِ جامعه (نهادهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی ) دارد متلاشی می‌شود ولی به فکرِ آرایه‌های چشم هستند و می‌خواهند ذهن را رشد بدهند!

 

ما در ایران در چه حوزه‌هایی بیشتر کار کرده‌ایم؟

 

شجاعی: اگر علوم انسانی آکادمیک و دانشگاه تهران با عمرِ ۹۰ساله را را مبنا قرار دهیم می‌بینیم که قطعا علوم انسانی و دانشگاه‌ها خدمات زیادی را برای ایران و جامعه داشته‌اند. اگر دانشگاه و ایده‌ی مشروطه نبود، مجال این گفت‌وگوها هم شکل نمی‌گرفت. ایده‌ی شتابزده‌ی شکست مدرسه، شکست مشروطه و شکست جامعه‌ی مدنی و بقیه شکست‌ها ما را در میانه‌ی مسائل، تنها و بدون آلترناتیو ایجابی رها می‌کنند. تمام این‌ها به تعبیر هابرماس پروژه‌های ناتمام هستند. (علی‌رغم اینکه از هابرماس گله‌ی جدی درباره‌ی مسئله‌ی غزه دارم.)

 

سه دیدگاه در بین کسانی که در دنیای جدید نظریه‌پردازی کرده‌اند وجود دارد:

 

اول کسانی که دیدگاه بدبینانه و رادیکالی درباره‌ی جهان دارند که معمولا مدرنیته را به شکل جدی نقد می‌کنند.

 

دوم کسانی که کاملا طرفدار تجدد هستند.

 

سوم کسانی هستند که می‌گویند این پروژه ‌تجدد ناتمام است و باید ترمیمش کرد. نماینده‌ی این دیدگاه سوم هابرماس است.

 شکل‌گیری مشروطه، آمدن دانشگاه به ایران، ایده‌ی قانون، مدرنیته، نظم و ایده‌ی فهم دینی متناسب با نظم زندگی جدید و…جزو مقومات ایران مدرن هستند؛ اما حتما اشکال‌هایی در این زمینه‌ها وجود دارد.

 

برخلاف برخی جریان های فکری ایران امروز، در صدرِ مشروطه بیشتر به این نکته توجه شد که تربیت دولت از تربیت ملت جدا نیست. ما حتا در گفتمان‌های سیاسی و نقدهای تند هم دنبال تربیت دولت و حکمرانان هستیم. درحالی‌که در زمان مشروطه یکی از بحث‌های بزرگان، تربیت ملت بود. بحث تقدم هم مطرح نیست و این تربیت دولت/ ملت کاملا دیالکتیک است. حاکمان تربیت‌یافته از دلِ مردمان تربیت‌یافته به قدرت می‌رسند. تربیت به این معنی که فرد به ادب دین و دنیا آراسته شود. مهیا شدن دولت و ملت به ادب دین و دنیا پروژه‌ی ناتمامی است که باید آن را پیگیری کرد. لازم است سیاست‌گذاری‌های کلانِ آموزش در حوزه، دانشگاه و حکمرانی سیاسی و اجتماعی مبتنی بر اجماع نخبگانی باشد که درباره‌ی ادب دین و دنیا و آمال ایرانی‌ها اطلاعات دارند.

جدالی پرهزینه که اسمش گفت‌وگو نیست

 

ما نیاز داریم تا در حکمرانی فضای مجازی، اقتصاد و… احساس کنیم که معدل عقلانیت جامعه در حوزه  و دانشگاه به سیاست‌های خرد و کلان در کشور ترجمه می‌شود. اگر جامعه چنین احساسی را نداشته باشد، جامعه فکر می‌کند که حوزه و دانشگاه دو زائده برای کشور هستند! اگر جامعه، سیاست، دانشگاه و حوزه هرکدام کارِ خودشان را انجام دهند، نتیجه‌اش این می‌شود که با هم هماهنگ نیستند و گفت‌وگوها در فضای عقلانی شکل نمی‌گیرد. اگر منطق فقط در شکل درون‌گفتمانی آن باشد، مجبورید که «چون به دلیل از خصم فرو مانند سلسله‌ی خصومت بجنبانند» در این صورت هم جدال پرهزینه‌ای شکل می‌گیرد که دیگر اسمش گفت‌وگو نیست!

 

متفکران جهان در چه حوزه‌های فکری کار می‌کنند؟

 

شجاعی: امروز در حوزه‌ی فلسفه غرب و علوم انسانی با تنوع عجیبی مواجه هستیم. بنده اندک تخصصی در فلسفه معاصر غرب دارم و متمرکز بر فلسفه علوم انسانی با تاکید بر فلسفه‌های قاره‌‌ای کار می‌کنم. اخیرا کتابی با عنوان «آموزش عالی فلسفه در ایران» را منتشر کردم و با توجه به مطالعات یونسکو در باب وضعیت فلسفه در جهان اشاراتی در باب وضع ایران در قیاس با فلسفه معاصر را مطرح کردم. فلسفه قاره‌ای در قالب جریان‌هایی چون هرمنوتیک، پدیدارشناسی، پراگماتیسم، نومارکسیسم، فمنیسم و… ناظر به مسائل انضمامی انسان و فرهنگ معاصر بحث‌های جدی و مهمی را مطرح می‌کند.

اندیشمندان پست‌مدرن مثل فوکو، دریدا و لیوتار و فلاسفه‌ای متعلق به جریان نوپراگماتیسم مثل رورتی هم شاخص‌اند. اما بحث فلسفه حرفه‌ای، فلسفه اخلاق، فلسفه سیاست، فلسفه میان‌فرهنگی، فلسفه دین و فلسفه کاربردی و حتا فلسفه عمومی هم آورده‌های قابل اعتنایی دارد. فلسفه اسلامی معاصر هم در دیالوگ با این جریان‌ها از طیف کاملا انتقادی– الاهیاتی تا فلسفه‌های تطبیقی و فلسفه‌های مضاف نشاط قابل اعتنایی پیدا کرده است. لی مک اینتایر و همکارانش کتاب خوبی در زمینه فلسفه عمومی یا public philosophy دارند که خواندنی است. از طرفی جریان دیگری وجود دارد که تلاش می‌کند «فلسفه برای همه» یا «فلسفه کاربردی» را ترویج کند. ما هم در ایران تلاش‌هایی در این زمینه کرده‌ایم.

 

ضرورت دیالوگ فلسفه و حکمرانی

هنوز به این مرحله نرسیده‌ایم که فلسفه روی میزهای تخصصی حکمرانی بیاید. نقدی هم که به جامعه‌ی فلاسفه و علوم انسانی وجود دارد این است که خودشان هم مایل نیستند به این حوزه‌ها وارد شوند و مطالبه‌ای هم از طرف حکمرانی برای ترجمه‌ی مباحث فلسفی وجود ندارد. اتفاقا حوزه‌ی علمیه‌ی معاصر در برخی از موارد نسبت به دانشگاه هدفمندتر عمل می‌کند. نمونه‌اش هم طرح آمایش رشته‌های حوزوی با عنوان «رشته‌ها و گرایش‌های تخصصی حوزوی در شانزده حوزه دانشی» است که  کوشیده‌اند علوم اسلامی و انسانی را متناسب با مسائل معاصر طراحی و ساماندهی کنند. دستمان خالی نیست ولی خلا جدی، ترجمه‌ی سیاستی آورده‌های علمی در ایران به سیاست‌های خرد و کلان در بخش حکمرانی است. اگر فکری به حال این موضوع نکنیم، با اتلاف منابع و بلندشدن دیوار میان آکادمی و جامعه مواجه خواهیم شد!

 

 

 

 

مصاحبه انصاف نیور با دکت مالک شجاعی جشوقانی ر

ویژه نامه ها

ویژه نامه 1 ویژه نامه 2  معرفی آثار  معرفی آثار(انگلیسی)
ویژه نامه (عربی) حکیم بهابادی در یک نگاه (فارسی) حکیم بهابادی در یک نگاه (انگلیسی) حکیم بهابادی در یک نگاه (ترکی)
TPL_BACKTOTOP