مشروح بیانات اساتید نشست علمی : جایگاه تمدنی علامه ملاعبدالله بهابادی یزدی در دولت شیعی صفویه
🔰ارائه دهندگان:
👤 دکتر مجید مؤیدی
موضوع: نقش علامه بهابادی یزدی در تمدن سازی شیعی
👤 دکتر علی اکبر کجباف
موضوع: نقش علامه بهابادی یزدی و شیخ بهایی در توسعه تمدن شیعی
👤 دکتر عبدالمجید مبلغی
موضوع: اهمیت روش شناسانه رویکرد علامه بهابادی به منطق مدرسی در کمک به انتقال سنت فقه پایه قدیم به عصر جدید
👤 دکتر محمدجعفر جامهبزرگی
موضوع: نقش و جایگاه اندیشه های علامه بهابادی در ساخت تمدن نوین اسلامی
👤 دکتر صادق دقیقی
موضوع: سابقه و شرایط ثبت سده و هزاره به افتخار مشاهیر ایرانی در یونسکو و رویکرد کنگره علامه بهابادی در این باره
👤 دبیر علمی نشست: دکتر مهدی مرادیان
جلسه با تلاوت آیاتی از قرآن کریم آغاز میشود.
- آقای مرادیان (2:00)
از جناب آقای دکتر گرمابی عزیز از اساتید دانشگاه لرستان تقدیر و تشکر دارم. برادر عزیز، متشکرم.
عزیزان، نیازی به رمز نیست، به عنوان میهمان وارد تالار شوید، فقط نام و نام خانوادگی را اعلام بفرمایید.
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و العاقبة للمتقین. با عرض سلام، احترام و ادب محضر سروران گرامی، آرزوی توفیق و سعادت برای همهی عزیزان را دارم. با این نشست علمی با عنوان جایگاه تمدنی علامه ملاعبدالله بهابادی یزدی در دولت شیعی صفویه در محضرتان هستیم.
با توجه به اینکه در این جلسه 5 نفر از عزیزان ارائه خواهند داشت، انشاءالله جلسه را به گونهای مدیریت کنیم تا مطالب همهی اساتید ارائه شود.
من قبل از شروع جلسه و اعلام اسامی ارائهدهندگان، مقدمهای را عرض کنم و بعد انشاءالله در خدمت سروران گرامی باشیم.
عزیزان، مستحضر هستید با توجه به اینکه عالمان دین یکی از مهمترین ارکان جامعهی اسلامی و دینی هستند و نقش راهبری نسبت به جامعه را دارند باید مورد توجه ویژه قرار بگیرند. امیرالمؤمنین علی(ع) میفرماید: «من وقَّرَ عالماً وقَّرَ ربه»؛ کسی که عالمی را گرامی بدارد و تعظیم نماید، در واقع پروردگار را گرامی داشته است. این جمله، نگاه حضرت را نسبت به عالمان و جایگاه تمدنسازی آنها میرساند. مقام معظم رهبری در بیانیهی گام دوم هم بر ضرورت چنین نگاهی، چه از نظر جایگاه علم و چه جایگاه عالمان تأکید داشتند. ایشان در این عرصه، با یک نگاه جهانی، پنج مرحله را پیش روی عالمان و اندیشمندان ترسیم نمودهاند؛ اول شکلگیری انقلاب اسلامی، دوم نظام اسلامی، سوم دولت اسلامی، چهارم جامعهی اسلامی و در گام پنجم تمدن اسلامی باید شکل بگیرد. لازمهی تمدنسازی توجه به نقش و جایگاه عالمان دینی است. امروز در این محفل جمع شدیم که از محضر اساتیدی استفاده کنیم که بنا دارند انشاءالله نقش یکی از عالمان دینی به نام ملاعبدالله بهابادی را ترسیم کنند. امیدوارم این نشستها و نقش ما اساتید در تبیین جایگاه بزرگان بتواند بخشی از زحمات آن عزیزان را جبران کند و با نگاه دقیقتر در پیشبرد اهداف اسلامی و اهداف تمدنی پیشرو مفید باشد.
عزیزان مختارند هر مبحثی را که میخواهند ارائه کنند، اما چند مطلب کلی را عرض میکنم. در بحث جایگاه علمی این شخصیت بزرگوار، ملاعبدالله بهابادی، اگر اجازه بفرمایید به سراغ مطلبی از مقام معظم رهبری بروم که به نظرم اگر این مطلب را برای عزیزان بیان کنم شاید خیلی از مسائل نسبت به جایگاه این بزرگ و آثار ایشان ترسیم شود. سال 1386 مقام معظم رهبری سفری به یزد داشتند و به همین مناسبت نکاتی را در مورد شخصیت این مرد بزرگ بیان فرمودند. من خیلی خلاصه عرض میکنم که حضرت آقا فرمودند در علوم اسلامی، در تفسیر، در ریاضیات، در فقه، در حدیث، شخصیتهای برجستهای از این منطقهی کویری {یزد} حاصلخیز و نیروهای انسانی برخاستهاند. بعد آقا در ادامه میفرمایند «یزد را دار العباده گفتهاند، اما اگر یزد را دار العلم هم بنامیم سخنی به گزافه نگفتهایم. مثلا فرض بفرمایید - اینجا به سراغ شخصیت ملاعبدالله میآیند - ملاعبدالله صاحب حاشیه که مال همین بهاباد شماست، استاد شیخ بهایی، معاصر با مقدس اردبیلی، استاد منطق، فلسفه و ریاضیات و صاحب مدارک است. این خیلی نکتهی اساسی است، صاحب مدارک میدانید در بین فقهای ما، فقهای متأخرین جزء برجستههاست.» یعنی آقا ایشان را جزء بزرگان متأخرین میداند. بعد در ادامه مقام معظم رهبری میفرماید «استاد علوم عقلیِ صاحب مدارک، همین ملاعبدالله است. آن وقت نکتهی جالب که حالا الان یادم آمد در مورد زندگی ملاعبدالله عرض کنم، این عالم دینی برخلاف آنچه که امروز ممکن است بعضی گوشه و کنار تصور کنند، در متن فعالیتهای سیاسی قرار داشت. ایشان معاصر شاه عباس بود. شاه عباس به عراق و نجف رفت و زیارت کرد، اوضاع نجف را نابسامان دید، ملاعبدالله را متولی آستان مقدس حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) گذاشت و آن وقت وضع آنجور بود که آن کسی که رئیس و خزانهدار آستان امیرالمؤمنین(ع) بود، رئیس نجف هم بود. ملاعبدالله صاحب حاشیه، حاکم نجف، شاید این را اکثرا ندانید و جالب این است که حکومت در خانوادهی ملاعبدالله سالهای متمادی ماند تا زمان جعفر کاشف الغطاء و بعد از ایشان خاندان ملاها حکومت کردند. یعنی خاندان... .»
این جایگاه ایشان بود که بالأخره هم جایگاه علمی و هم جایگاه اجتماعی این شخصیت بزرگ بود. البته بنده نکات دیگری را هم یادداشت کردهام که شاید در فواصلی که پیش آید، اگر فرصت شود، خدمتتان عرض میکنم. این مطلب را به عنوان طلیعهای برای شروع جلسه گفتم.
در محضر اساتید خواهیم بود، ارائه دهندگان ما جناب آقای دکتر مجید مؤیدی با موضوع نقش علامه بهابادی یزدی در تمدنسازی شیعی. بعد جناب آقای دکتر علیاکبر کجباف، بعد جناب آقای دکتر عبدالمجید مبلغی، بعد جناب آقای دکتر محمدجعفر جامعبزرگی و انشاءالله نفر چهارم جناب آقای دکتر صادق دقیقی هستند که من بعدا موضوعات اساتید محترم را بیان خواهم کرد و در تصویر هم خواهید دید.
در خدمت جناب آقای دکتر مجید مؤیدی عزیز هستیم، میانگین 10 تا 15 دقیقه فرصت ارائه دارید، البته اگر خواستید فرصت بیشتری هم در اختیار شما قرار خواهیم داد. با ذکر صلواتی بر محمد و آل محمد از بیانات حضرتعالی استفاده کنیم.
- آقای مؤیدی
سلام علیکم و رحمة الله. عرض سلام و ادب و احترام خدمت آقای دکتر مرادیان عزیز و یکایک عزیزان حاضر در این جلسه و عرض تسلیت به مناسبت شهادت جمعی از خدمتگزاران نظام مقدس جمهوری اسلامی و در رأس آنها شهید خدمت، رئیس جمهور فقید شهید ابراهیم رئیسی و همچنین پیشاپیش به مناسبت فرارسیدن سالروز شهادت امام جواد(ع) خدمت همهی عزیزان عرض تسلیت دارم. به روح پرفتوح بنیانگذار جمهوری اسلامی، امام راحل درود میفرستیم. جهت شادی ارواح طیبهی همهی شهدا از صدر اسلام تا کنون و همهی علمای خدمتگزار خاصه مرحوم علامه ملاعبدالله بهابادی اجماعا صلواتی عنایت بفرمایید. (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم).
به نوبهی خودم از همهی سرورانی که امروز توفیق حضور در خدمت ایشان را پیدا کردم و از دبیرخانهی بزرگداشت علامه ملاعبدالله بهابادی تشکر میکنم و امیدوارم این جلسه در جهت کمک به ارتقاء معرفت جامعه نسبت به میراث فرهنگی و علمی شیعه باشد و انشاءالله بتواند کمکی هر چند کوچک در راستای هدف مذکور داشته باشد. علی القاعده بنده در محضر سروران عزیز زیره به کرمان میبرم و امیدوارم از زبان الکن بنده در این دقایق کوتاه نکات قابل استفادهای تقدیم عزیزان شود.
پیرامون شخصیت ملاعبدالله بهابادی نکات متعددی وجود دارد و از زوایای مختلفی میتوان صحبت کرد. اما به نظرم از آن قسمت از سیره و حیات نورانی ملاعبدالله بهابادی باید صحبت کرد که میتواند در جایگاه تمدنی به کمک ما بیاید، بنابراین بهتر است به این بخش بیشتر بپردازیم.
شرایط دوران حیات مرحوم ملاعبدالله بهابادی و بررسی تاریخ حضور این بزرگوار در عرصهی حاکمیت خواندنی است. همانطور که جناب آقای دکتر مرادیان فرمودند، ایشان حاکم نجف بودند، البته نه تنها حاکم نجف، بلکه تمامی شهرهای پیرامون نجف در حیطهی اقتدار حاکمیتی مرحوم ملاعبدالله بهابادی بود. بررسی جایگاه سیاسی و حاکمیتی این بزرگوار و تطبیق این شرایط با عصر حاضر و دوران ما و احصاء نیازهای ما در این دوران و راهحلها و نظام حل مسائلی که ملاعبدالله بهابادی در دوران حیات شریفشان تبیین کرده و ارائه دادند به نظرم میتواند کمک کند که ما سیرهی این بزرگوار را به عنوان یک چراغ راه برای حل برخی از مشکلات امروز جامعه بهکار ببریم.
عصر حیات مرحوم ملاعبدالله بهابادی عصری است که یک تقابل جدی بین یک طریقت عرفانی به سردمداری اهل تصوف و اهل خرقه و در نقطهی مقابل متکلمین عقلگرای فقهمسلک از علمای شیعهی در جریان است. یک جمع، صوفیهایی هستند که جامعهگریزند، نگاه آنها نگاه عزلتگزین است و به تعبیر علامه مجلسی بیشتر اهل نمایش و بازی هستند. این عارفپیشگانِ کذاب به دنبال به دست آوردن فرصت و شرایطی هستند تا قدرت خودشان را بسط دهند. نگاه آنان خالی از نگاه عقلانی است؛ آنها با مسائل کلامی و فقهی تا حدی که با اعتقادات غلطشان تنافی نداشته باشد موافق هستند، اما عمدتا در غالب موارد میبینیم که آنها با حکما، علما و فقهای شیعه در تقابل هستند.
ممکن است کسی فکر کند که در آن عصر، یک زمینهای فراهم شده بوده که جریان سلسلهی صفویان بتواند به یک بسط یدی و وسعت ارضی دست پیدا کند، اما با دقت در تاریخ، در مییابیم که بعید بود تفکر حاکم بر صفویان بتواند ساختار حاکمیتی سیاسی صفویه را مدیریت کند و شکل بازدارنده و پیشبرندهای به آن بدهد، زیرا امپراطوری عثمانی در آن زمان حوزهی نفوذ خودش را تا نزدیکیهای اتریش فعلی رسانده بود و یک دستگاه عریض و طویل نظامی و بسیار قدرتمند را توسط ینی چری ایجاد کرده بود. [1]
اگر به دقت در تاریخ ملاحظه شود، با تمام نقدهایی که به بدو تأسیس سلسلهی صفویه میتوان وارد کرد، واقعیت این است که جامعهی ایران با یک عقبهی فرهنگی اجتماعی و سیاسی، صفویان را پذیرفت. در شرایطی که نیروهای نظامی و افرادی که در آن ایام تأثیرگذار هستند و نوعا مزدور تأسیس حکومتهای دیگری مثل عباسیان هستند، صفویان قد علَم کردند. در آن شرایط و در آن ایام اگر صفویان و این سلسلهی نوپا از نظر بنیانهای فکری تقویت نشود، اگر یک ایدئولوژی صحیح در کنار آن میل شیعهخواهی صفویان بهوجود نیاید، اگر این ایدئولوژی سیاسی و حاکمیتی و به تعبیری فقه حکومتی برای حرکت رو به جلوی این سلسله در کنار اقتدار صفویان ایجاد نشود، علی القاعده صوفیها بر اریکهی قدرت حاکم میشوند. چون بُرد تبلیغاتی صوفی در آن مقطع یک بُرد تبلیغی قابل توجه بود. لذا در کنار تمام نقدهایی که به برخی از جنبههای سلسلهی صفویه وارد است، طبق بررسی که من داشتم، من شیخ صفی را یک شخصیتی یافتم که به دنبال دریافت حقیقت هست و به نظرم رسید که این صفت، تعریف درستی برای اوست. شیخ صفی به عنوان الهامبخش و مؤسس سلسلهی صفویه برای تأسیس حاکمیت تشیع، شخصیتی نیست که خودش را بینیاز از فقه و مسیر و مشرب صحیح اهلبیت بداند. در احوالات شیخ صفی شاهد هستیم که سفرهای متعددی دارد. حتی در برخی از نقلها به شیراز رفته و با سعدی هم ملاقاتهایی داشته اما تحت تأثیر هیچکدام از افرادی که با آنها ملاقات میکند قرار نمیگیرد، تا به گیلان میآید و بعد با شیخ زاهد گیلانی آشنا می شود و بعد با دختر او ازدواج میکند [2] و به هر کیفیت به زعم بنده سنگ بنای حقیقتجویی صحیح در مکتب تشیع را میگذارد. البته این آن چیزی است که برداشت میشود. درست است که مشرب شیخ صفی برخی از ایرادات صوفیگری را داشت اما امتیازات ویژهای هم داشت، از جمله همین که خود شیخ صفی بر خلاف صوفیگری و آن افرادی که خودشان را صوفی میدانستند، هیچگاه خودش را بینیاز از دریافت شریعت و عمل به شریعت ندانست.
یک بیانی هم از علامه مجلسی در رابطه با شیخ صفی نقل شده که ایشان شیخ صفی را همردهی سید بن طاووس و ابن فهد حلی بیان میکند. این نگاه نشان میدهد که سنگبنای سلسلهی صفویه بر مبنای حقیقتجویی صحیح است. اما اینکه چه کسی بتواند ایدئولوژی صحیحی به این سلسله ارائه کند تا در مسیر حاکمیت و حکمرانی توفیقات لازم را به دست آورد، اینجا جایی است که ملاعبدالله بهابادی و امثال این بزرگوار مثل مرحوم محقق کرکی و آن لجنهای که از جنوب لبنان، به کمک آنها آمدند و در کنار سلسلهی صفویه قرار گرفتند. به نظرم اینجا محل ورود علمایی است که توانستند افسار حکومت سلسلهی صفویه را تا حدی بر مسیر و مشرب صحیح اهل بیت(ع) حرکت دهند.
اینکه ما چه استفادهای میتوانیم از حیات و سیرهی ملاعبدالله بهابادی و علمای دیگری که در این مقطع حضور داشتند و یا متکلمین، حکما و فقهایی که واقعا مجاهدت کردند و سنگبنای یک حکومت شیعی را گذاشتند و ما تا امروز از ثمرات آن قدمهای صحیح استفاده میکنیم، چیزی است که باید از کلمات نورانی مقام معظم رهبری وام گرفت.
ایشان بعد از انقلاب اسلامی، 5 مرحله را برای وصول به تمدن اسلامی بیان میکنند. ایشان ابتدائا میفرمایند که انقلاب اسلامی باید رقم بخورد، در مرحلهی بعد نظام اسلامی تشکیل شود، دولت اسلامی مرحلهی سومی است که باید ایجاد شود، جامعهی اسلامی مرحلهی چهارم است تا ما به مرحلهی پنجم یعنی مرحلهی تمدن اسلامی برسیم. اگر یک قیاس داشته باشیم و بپذیریم که سلسلهی صفویه و حکومت صفویان سنگبنای ایجاد یک تمدن را در ایران قرار داد، اینکه این سلسله چقدر در رسیدن به تمدن شیعی در آن مقطع موفق شده باشد، اینجا جایگاهی است که ما باید احوال ملاعبدالله بهابادی و علمای دیگر آن عصر را بررسی کنیم و ببینیم که چقدر توانستند به حرکت سلسلهی صفویه از مسیر انقلاب تا رسیدن به تمدن اسلامی کمک کنند. قطعا این کمک اتفاق افتاده است. در شرایطی که اخباریگری در حوزههای مختلف شیعه، شیعهی محدود، شیعهی رنجور از برخی عنادها و دشمنیها خصوصا از جانب همسایهی سنیمذهب در عزلت و ضعف قرار گرفته است، اینجا یک انقلابی توسط ملاعبدالله و همراهان دیگر ایشان اتفاق میافتد. چه انقلابی؟ این بزرگواران توانستند فقه صحیح شیعه را از آن حالت ایستایی خارج کنند و به تعبیر امام راحل - که در کلمات و بیانات ایشان هست که میفرماید - فقه را باید حکومتی کرد، از طهارات تا دیات باید یک بازخوانی صورت بگیرد تا ما بتوانیم به آن حلقههای نقاط کور و آن نیازهای جامعه کمک کرده تا از کار مردم گرهگشایی شود. ملاعبدالله چنین کاری کرد. در آن مقطعی که درگیری بین شیعه و اهل سنت بسیار درگیری جدی است، خصوصا نگاه و اقبال عمومی نسبت به اهل سنت چندان نگاه معتدلی نیست، ملاعبدالله با وامگرفتن از فقه، حقوقی را برای اهل سنت وضع میکند که در سایهی این حقوق، اهل سنت در جامعهی صفوی بتوانند به راحتی زندگی کنند.
البته نکات متعددی در اینجا است ولی مثلا ملاعبدالله در حوزهی نفوذ خودش در نجف اشرف با استفاده از همین احکام فقهیِ صحیحِ شیعی، قوانینی را احصا و استخراج میکند که در حوزههای مختلف قضا، زیارت، نماز جماعت و یا در حوزههای مالی و اقتداری بتواند مشکلات مردم را برطرف کند.
ما امروز به علمایی نیاز داریم که به این سیرهی ملاعبدالله بهابادی اقتدا کنند. به تعبیر مقام معظم رهبری - که در کلمات برادر عزیزم جناب آقای مرادیان هم بود - ملاعبدالله بهابادی یک عالم و یک فقیه گوشهنشین گوشهگیر نبود، این بزرگوار در بطن جامعه حاضر میشد و نیازسنجی میکرد و برای رفع نیازهای اجتماعی با استفاده از آن مکانیزم شیعه، یعنی رجوع به فقه و احادیث صحیح شیعه چارهاندیشی میکرد. حلقهی مفقودهی بسیاری از اهل فکر و اهل فقه امروز جامعهی ما همین مسئله است.
آن موتور پیشران تمدن اسلامی که مقام معظم رهبری در مورد آن میفرماید: امتداد انقلاب ما باید به این تمدنسازی برسد، قطعا در کنج حجره و بدون ارتباط با جامعه میسر نخواهد شد.
آنچه که امروز باید نسبت به آن توجه کنیم این است که در جامعهی امروز، ما به علمایی نیاز داریم، همچنان که ملاعبدالله بهابادی(ره) که توانستند مسیر انقلاب سلسلهی صفویه را به سمت و سویی اشارت و دلالت بدهند و مدیریت کنند که پس از قرنها جوامع شیعه به سمت تمدنسازی حرکت میکنند. همچنان که ملاعبدالله بهابادی این سنگبنا را گذاشت، امروز هم باید علمایی از بدنهی حوزه در بطن جامعه حضور مؤثر عملیاتی داشته باشند، مبدع باشند، نوآور باشند، در این گیرودار بگو مگوها خودشان را گرفتار نبینند، اهل انقلاب باشند، بتوانند در اقتصاد ورود کنند، بتوانند برگرفته از تعالیم ائمهی اطهار(ع) سیاست را خصوصا در اوضاع و احوال امروز که هر کسی خودش را به عنوان یک تئوریسین و نظریهپرداز مطرح کرده و به طور غیرصحیح، با استفاده از گزارههای دینی و ادبیات فقهی، بخشی از مردم را به سمت خودش و به سمت انحراف حرکت میدهد. ما امروز علمایی با نگاه ملاعبدالله بهابادی را نیاز داریم. با آن نگاه، با آن اندیشه و بینش نیاز داریم که بتوانند فقه پویای حکومتی را مبنای عمل در جامعه قرار دهند و به مرجعیت اعلا و به ولایت فقیه و به مسیر صحیح حرکت جامعهی اسلامی کمک کنند تا انشاءالله شاهد رسیدن به مرحلهی نهایی انقلاب اسلامی، یعنی تمدن اسلامی باشیم و بتوانیم این تمدن را در اقصا نقاط عالم بسط و گسترش بدهیم و سرانجام انشاءالله زمینهی ظهور امام زمان(عج) با این همت و حمیت فراهم بشود.
من عذرخواهی میکنم، مطالب را خیلی سریع عنوان کردم. بابت اطالهی کلام نیز از محضر عزیزان و اساتید ارجمند عذرخواهی میکنم، امیدوارم که خیلی مصدع اوقات نشده باشم. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
- آقای مرادیان
از برادر عزیزم، جناب آقای دکتر مجید مؤیدی متشکرم که در مورد نقش علامه بهابادی در عرصهی تمدنسازی شیعی و فعال و پویابودن این شخصیت به عنوان الگویی برای همهی خواص و اثرگذاران جامعه بیان فرمودند. آقای دکتر، متشکریم از صحبتهای حضرتعالی استفاده کردیم.
اکنون در خدمت عزیز بعدی جناب آقای دکتر کجباف خواهیم بود. فقط قبل از صحبتهای ایشان باید عرض کنم که این نشست با مشارکت دبیرخانهی کنگرهی بینالمللی علامه بهابادی یزدی و نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه لرستان برگزار میشود. همینجا از همهی عزیزان علی الخصوص جناب آقای دکتر عبدیپور، دبیر کنگرهی علامه بهابادی و برادر خوبم جناب آقای دکتر مؤیدی به عنوان مسئول نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری تشکر میکنم که شرایط برگزاری این جلسه را فراهم کردند.
جناب آقای دکتر کجباف، احتمالا صدای شما وصل هست، اگر مشکلی در اتصال ندارید، با موضوع نقش علامه بهابادی یزدی و شیخ بهایی در توسعهی تمدن شیعی در خدمت حضرتعالی باشیم.
- آقای کجباف
سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین. الحمدلله رب العالمین. عرض ادب و احترام خدمت یکایک سروران ارجمند به ویژه حضرتعالی، جناب آقای دکتر مرادیان. از برگزارکنندگان این نشست، به ویژه نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه لرستان، دبیرخانهی کنگره و جناب آقای دکتر عبدیپور عزیز، دبیر محترم کنگره تشکر میکنم و به مناسبت ارتحال بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، حضرت امام و همینطور گرامیداشت یاد و خاطرهی شهدای 15 خرداد و شهدای خدمت به ویژه ریاست محترم جمهور و هیئت همراه عرض تسلیت دارم.
همانطور که اشاره فرمودید این نشست به دنبال این است که جایگاه شخصیت بر جستهی علامه بهابادی را در دورهی صفوی مورد ارزیابی قرار دهد. عنوان مطلب بنده هم نقش علامه بهابادی یزدی و شیخ بهایی در توسعهی تمدن شیعی است.
همانطور که اطلاع دارید، اگر بخواهیم از نگاه تاریخ و از جهت تاریخ ایران کنونی، دولت صفوی را بیان کنیم، میگوییم که دولت صفوی دارای دو ارزش اساسی و حیاتی بوده است. یکی ساخت یک ملت یگانه با مسئولیت یگانه در برابر مهاجمان، دشمنان، عثمانیان، ازبکان و همچنین شورشیانی که مقابل فرمانروایی مرکزی قدم علَم میکردند و دومین ویژگی و ارزشی که برای دولت صفوی قائل هستیم ساخت یک ملت با آیین ویژهای است که توسط آن شناخته میشود و برای نگهبانی از آن آیین دشواریهای بزرگی را در برابر یورشهای دو دولت نیرومند خاوری و باختری تحمل کرده است. این مورد چیزی جز آیین رسمی شیعهی دوازده امامی نیست. همان کاری را انجام داد که الان جهانبینیهای سیاسی در ساخت فرمانرواییها میکنند.
به گفتهی ادوارد براون مستشرق اروپایی، دولت صفوی از ملت ایران یک ملتی قائم به ذات، متحد، توانا و واجب الاحترام ساخت و حد و مرز ایران را در ایام شاه عباس اول به حدود امپراتوری ساسانیان رساند. رشتهی اساسی و راستین و درست این پیوند ملی، آیین تشیع بود و گرنه با هر وصف و وضعی که در آن زمان پیش میآمد هیچ چیز دیگری نمیتوانست چنین تأثیری را در بازگرداندن این پیوند و همبستگی ایجاد کند. لذا عصر صفوی یک دورهای است که در آن توجه به مذهب تشیع گسترش پیدا کرد. صفویها قدرت را در کنار مذهب قرار دادند و از آن دفاع کردند. علمای دینی را به خودشان نزدیک کردند؛ افرادی مثل ملاعبدالله بهابادی، شیخ بهایی، محقق کرکی، علامه مجلسی، ملاصدرا، میرداماد، میرفندرسکی و امثالهم. اینها معتقد بودند که عصر صفوی یک فرصت عالی برای توسعهی تشیع است که باید به خوبی از آن برخوردار و بهرهمند شد. دو شخصیتی که عنوان صحبت بنده را دارند، علامه بهابادی یزدی و شیخ بهایی است. نقش این دو نفر در توسعهی تمدن شیعی قابل توجه است. ملاعبدالله یزدی یک نوآوری داشت که این نوآوری او در چند موضوع قابل تأمل و بررسی است. اولا توجه او به جامعه و برقراری ارتباط با آن است، این ارتباط و این توجه به جامعه فقط در راستای برقرای ارتباط با مردم نیست، بلکه دغدغه، نگاه و توجه او به شناسایی مشکلات و رفع نیازها است. لذا ما اگر بخواهیم نوع نگاه و توجه علامه بهابادی را در دو بُعد علم و سیاست متمرکز کنیم، میگوییم ایشان تألیف داشت، تدریس داشت، بر کتاب سعد تفتازانی حاشیه زد، اما به این بسنده نکرد. همانطور که اشاره فرمودند به حوزهی اجتماع ورود پیدا کرد، در عرصهی سیاست ورود پیدا کرد، زعامت و امامت جامعه را به عهده گرفت تا در جهت رسیدن به آن استراتژی اصلی خودش که گسترش دولت شیعه است، برسد. حالا اگر ما بخواهیم به این دولت شیعه در اندیشهی علامه بهابادی و اندیشهی شیخ بهایی عنایت داشته باشیم، میتوانیم از یک نگاه بگوییم که آیا در اندیشهی این دو شخصیت، با مبانی اسلام تناقض و تضاد وجود دارد؟ به هرحال اینها با حکومت شیعی وارد معامله و مذاکره شدند، همجوار شدند و آن را پذیرفتند و به دربار صفوی ورود پیدا کردند. البته شاهان صفوی بنا به دلایل مختلف دینی و سیاسی و مصلحت حکومتی این احترام و تقدیس علما را در امور مختلف مورد توجه قرار دادند. این احترامها و این تقدیسها بیشتر برای حفظ موقعیت خودشان بود.
آیا همین نگاه را هم برای ملاعبدالله یزدی و شیخ بهایی هم میتوانیم در نظر بگیریم که در مورد آنها هم این احترام و تقدیسها بیشتر برای حفظ موقعیت خودشان به خاطر برخورداری از حمایت و پشتیبانی جامعهی شیعی بود که فرمانروایی فرمان عالمان و فقیهان را داشتند؟ یعنی بگوییم که آیا ورود این شخصیتها به دربار همکاری با ظلم را توجیه کرد؟
اما آنچه که مهم است و آنچه که از عملکرد این علما برمیآید این است که اینها از این موقعیت برای گسترش و نفوذ مکتب تشیع استفادهی زیادی بردهاند. در واقع ارتباط آنها با پادشاهان صفوی یک نقش انکارناپذیری را در گسترش و نفوذ تشیع داشت، به طوری که تشیع در این زمان از انزوا خارج شد، با رسمیت مذهب تشیع نشر و تبلیغ اندیشههای شیعی رواج پیدا کرد و دانشمندان و بزرگانی که از آنها نام بردیم، با جهتدادن سیاستهای دربار صفوی عملا به سمت ترویج و تبلیغ تشیع توانستند خدمات بینظیری را برای اسلام و تشیع به انجام برسانند. لذا علامه بهابادی و شیخ بهایی به عنوان پایههای اندیشه و فرهنگ اسلامی و توسعهی تمدن شیعی شناخته میشوند. ظهور سلسلهی صفوی یک نقطهی عطف مهم و سرنوشتساز در حکمرانی و حکومتداری است و کشور تازهتأسیس صفویه از طرف شاه اسماعیل که در تبریز سرآغاز تحولات عظیمی میشود، در رشد و بالندگی تمدن اسلامی و شیعی در ایران آن روز و برجسته شدن نقش علما و فقهای شیعه در عصر صفوی دیده میشود. لذا اندیشمندان شیعی مثل علامه بهابادی و شیخ بهایی در تاریخ تمدن اسلامی و شیعی نقش مؤثر و یک رسالت تاریخی داشتند که با ورودشان به مسائل اجتماعی و سیاسی توانستند اندیشهی سیاسی شیعه را به صورت کاربردی، علمی و ماندگار ارائه کنند. تولیت حرم مقدس امام علی(ع) توسط علامه بهابادی و اقدامات سیاسی - اجتماعی توسط شیخ بهایی در دربار شاه عباس، آنها را به عنوان یک فقیهِ متشرعِ روشنگرِ غیرمتعصب و یک اندیشمند سیاسی، معرفی میکند. نه یک نظریهپرداز سیاسی صرف یا یک فیلسوف سیاسی مثل فارابی یا خواجه نصیر طوسی، بلکه مثل غزالی که اندیشهی سیاسی مذهب سنت را که تثبیت کرد. شیخ بهایی در بیان عامل مشروعیت حکومت اسلامی دو اصل عدالت و علم را مطرح میکند و معتقد است که فقها و علما به شرط رعایت این اصل به دلیل آگاهی عمیقی که از اصول و قواعد دینی در دوران غیبت دارند، صلاحیت حکومت بر جامعهی اسلامی را دارند. باز هم آیا از منظر نقد یا تبیین و تحلیل میتوانیم قائل شویم که شیخ بهایی به تناقض در افکار و اعمالش متهم است؟ یعنی شیخ بهایی یک نگاه ابزاری به بحث ورودش به دستگاه صفوی دارد. آیا این نگاه ابزاری که به دستگاه صفوی دارد با آن نظریهی اعتقادی، با هم همراهی دارند یا ندارند؟ ایشان به عنوان نگهبان مذهب شیعه برای حفظ و گسترش فقه شیعه و حکومت، در برابر آن توسعهطلبیهایی که حاکمان عثمانی از یک طرف داشتند، به اهمیت این موضوع واقف شد. هم شیخ بهایی و هم علامه بهابادی دارای نوآوری در شناسایی مسئله هستند، فلذا حرکت آنها در ارتباط با جامعه است، در این قالب است که تدریس و تألیف را فقط در بحثهای آموزشی متوقف نکنند، بلکه در ارتباط با جامعه راه پیدا کنند و منطق را در حکمرانی و در تصمیمات سیاسی برجسته کنند، رویکرد عقلی را در حوزهی علمیه تقویت کنند. یعنی دغدغهی حل مسئله را مورد توجه قرار دهند و این را به داخل شهر و سیاست وارد کنند و میگویند باید با این منطق بر عامهی اندیشه توجه کنیم. چون منطق را برای شهر و جامعه و حکمرانی میدانند.
لذا بحثی که اینجا وجود دارد این است که روش و موقعیت سیاسی عالمان در عصر صفوی مثل بهابادی و شیخ بهایی باعث شد که این مرجعیت علمی و حکمرانی حکیمانه مورد قبول سلاطین و مردم قرار بگیرد. عملا دیپلماسی علامه بهابادی نمونهای از قدرت و دیپلماسی تبادل فکر در کاهش درگیریهای مذهبی و سیاسی است که توانست در چالشهای سیاسی و اجتماعی که وجود داشت راه حل مناسبی را ارائه کند. لذا از این جهت میبینیم که علامه بهابادی زعیم نجف میشود و شیخ بهایی هم شیخ الاسلام دستگاه صفوی میشود و شاه اسماعیل، محمد خدابنده و شاه عباس اول حکم شیخ الاسلامی او را صادر میکنند و با گرفتن شیخ الاسلامی قرب و منزلتی را در دستگاه پیدا میکند و مورد اعتماد و طرف مشورت شاه عباس است. اگرچه خیلی تمایلی به ورود به دربار ندارد و سفر میکند تا از دربار خارج شود، اما چارهای ندارد جز آنکه دل به تقدیر دهد. فلذا وقتی که وارد دربار میشود، آن شعر معروف حافظ را میخواند که میگوید: «من ملک بودم و فردوس برین جایم بود / آدم آورد در این دیر خرابآبادم».
شیخ بهایی با تکیه بر قرآن، سنت و اعتقادات ناب شیعی و با کاربست دانشی که خودش داشت توانست علاوه بر حفظ حکومت وقت و کمک به سازماندهی کشور و ورودش در دربار، نقش مؤثری در اعتلای فرهنگ و تمدن اسلامی در زمینههای مختلف ایجاد کند.
اگر بخواهیم یک جمعبندی داشته باشیم اینطور میتوانیم بگوییم که شیخ بهایی در توسعهی تمدن شیعی در عصر صفوی نقش ویژهای داشته است. تنگناهای شدید شیعیان و به ویژه اندیشمندان شیعی در قلمرو عثمانی و ضرورت تقیه در عقاید شیعی در مصر و شامات به حدی است که ایشان مجبور بود نام خودش را با اسم و رسم واقعی بیان نکند و در لباس جهانگردی و در زیّ درویشی در شهرها و کشورها زندگی کند. این تجربههای تلخ را میبیند و ضرورت و اهمیت وجود دولت مقتدر شیعی در ایران که حامی مذهب تشیع و حامی علمای شیعی باشد را برای او آشکار میکند. لذا دغدغهی عصر شیخ بهایی تأیید و مقبول نشاندادن حکومت صفویه و تقویت اقتدار سیاسی شاهان صفویه در برابر حکومتهای مجاور است. با توجه به اندیشهی سیاسی شیخ بهایی که تحت الشعاع رفتار سیاسی اوست، میتوانیم بگوییم ایشان یکی از تأثیرگذارترین علمای اسلام در تاریخ تشیع است و علامه بهابادی نیز به عنوان یکی از این مجاهدین و خادمان مکتب تشیع و اولین حاکم از سوی دولت شیعی سالها این زعامت را در جامعهی شیعی به کار گرفته و حضور پیدا میکند و به جامعهی شیعی یک هویت جدید میدهد و موجب شکوفایی حوزهی علمیهی نجف، توسعه و آبادانی این ایالت مهم میشود و عملا به مدت یک قرن خودش و نوادگان او تولیت مقدس بارگاه علوی را بر عهده دارند و به لحاظ ویژگیهای اخلاقی و جایگاه علمی که ملاعبدالله در نجف از سوی شاهان صفوی دارد، رابطهی او با دربار صفوی در حد عالی قرار دارد و عملا نقشی که در حل مشکلات شیعیان ایفا میکند، میتواند تأثیرگذار باشد و شرایط و فرصتی را برای توسعهی تشیع و مذهب شیعه فراهم کند.
انشاءالله جامعهی شیعی ما در شرایط کنونی بتواند ادامه دهندهی فضایی باشد که در عصر حاضر توسط بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، حضرت امام(ره) با ایجاد انقلاب اسلامی و با مدیریت مقام معظم رهبری در جهت توسعهی تمدن اسلامی و توسعهی تمدن جهانی اسلامی شکل گرفت. نقشی که الان ایران در منطقه و در جهان ایفا کرده و خصوصا بحث مقاومتی که اتفاق افتاده، انشاءالله فرمودۀ امام مبنی بر اینکه ما میخواهیم انقلابمان را به خارج از مرزها توسعه و گسترش دهیم، کاملا تحقق پیدا کند و این انقلاب به انقلاب حضرت مهدی(عج) منجر شود و آن تمدن اسلامی و تمدن شیعی انشاءالله به حضرت ولیعصر(عج) تحویل گردد. با عرض تشکر و سپاس.
- آقای مرادیان
جناب دکتر علیاکبر کجباف، بسیار متشکرم. از صحبتهای حضرتعالی استفاده کردیم. شما به درستی نقش و جایگاه ملاعبدالله بهابادی و تأثیری که ایشان داشته را تشریح فرمودید. واقعا درست میفرمایید، شخصیتی که نه تنها در فقه، بلکه در تفسیر، منطق، فلسفه، کلام، ادبیات عرب و از اندیشمندان عرصهی علوم مختلف بوده است. یکی از ویژگیهای ایشان همان بحث روانبودن یا سادهبودن مطالب است و آثاری که از ایشان به جا مانده واقعا آثاری بوده که زیادهگویی در آنها نیست. آن کتابی که اکثر ما طلبهها با آن آشنا هستیم همان کتاب حاشیهی ملاعبدالله است و جالب است که این کتاب حاشیه بر کتاب تهذیب المنطق تفتازانی، یکی از علمای اهل سنت است. این حاشیه از خود متن قویتر است و مراجعۀ بیشتر به آن، به خاطر همین ویژگی و جامعیت و دقت این عالم بزرگ است. آقای دکتر متشکرم، از صحبتهای شما استفاده کردیم. در بخش بعدی در محضر جناب آقای دکتر عبدالمجید مبلغی هستیم.
- آقای دکتر مبلغی
سلام علیکم.
بسم الله الرحمن الرحیم. با نام و یاد خدا، بنده هم مباحث خودم را آغاز میکنم، پیشتر از جنابعالی، آقای دکتر مرادیان عزیز بابت ادارهی عالمانهی جلسه سپاسگزارم. از دوست گرانقدر و استاد عزیز آقای دکتر عبدیپور هم سپاسگزارم که دبیر علمی همایش دو کنگرهی بینالمللی بزرگداشت ملاعبدالله هستند. از نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه هم همچون کنگرهی بینالمللی سپاسگزارم. البته لازم میدانم که شهادت شهدای بزرگوار خدمت و همچنین رحلت امام خمینی و پانزدهم خرداد را تسلیت عرض کنم.
اجازه میخواهم تا مباحث خودم را خدمت سروران عزیزم عرض بدارم. عنوان ارائهی بنده اهمیت روششناسانهی رویکرد علامه بهابادی به منطق در کمک به انتقال سنت فقهپایهی قدیم به عصر جدید است. این عنوان کمی اضافات و احیانا دشوارخوانی دارد، امیدوارم در ارائهای که عرض میکنم رفع ابهام شود.
فرضیهی بنده در این ارائهای که خدمت سروران خودم تقدیم خواهم داشت از این قرار است که ذیل رویکردی تبارشناسانه بر ما آشکار میشود که مهمترین کارویژهی علامه بهابادی، مسائل دانشی است. البته منظور من کارویژههای غیردانشی ایشان یا کارویژههای حوزهی سیاست عملی ایشان نیست که سروران بنده اشاره فرمودند و بسیار هم ارزشمند بود. تمرکز من بر آن کارویژهی ممحض دانشی است. به باور بنده مهمترین کارویژهی دانشی علامه بهابادی آویختن به منطق مَدرِسی در عصری است که مستعد زایش و برآمدن اخباریان است و آبستن اخباریگری است. در واقع در قرن دهم ملاعبدالله بهابادی، معرف آن امکانات مقاومتی میشود که در قبال ظرفیت رو به رشد اخباریگری به ما کمک میکند تا از بضاعت تاریخی سنت ایرانی که در چارچوب فقه مدرسی ایرانی میتوان از آن سراغ گرفت، بتوانیم شاهد این انتقال سنت از عصر قدیم به عصر جدید باشیم. و هم آن جریان پرقدرت، پرتوش و توان قرن یازدهم و دوازدهم که بستر آن در قرن دهم هست، به از میان رفتن آن بضاعت و ظرفیت سنت نینجامد. بلکه از یکی، دو قرن بعد از آن مجددا این سنت فقهپایهی ایرانی و شیعی احیا شود و بتواند جایگاه پراهمیت خودش را مجددا تثبیت کند.
به یک معنا میخواهم کارکرد موضع پراهمیت اما مغفول علامه بهابادی را در صیانت از سنت، فقه ایرانی و شیعه در عهدی بسیار پرمخاطره، در قرن دهم توضیح دهم که همین قرن محل زایش و مکان پردازش انگارههایی شد که در قرن 11 و 12 اساسا میراث پیش از خود را تا حد زیادی در چارچوب رویکردهای اخباریگری به کناری نهاد. اگر چنین مدعایی مدنظر ما باشد و اگر دلمشغول به دفاع از فرضیهای از این جنس و سنخ باشیم، بر ماست که پیشتر و در وهلهی نخست توضیح دهیم که این سنت ایرانی از چه قرار است و منظور از فقهپایهبودن سنت ایرانی چیست؟ چنین توضیحی ما را در موقعیت نظری روششناختی «معتنابه»ی قرار میدهد که از چشمانداز آن میتوانیم فهم، درک و تحلیلی از مسامحت و نقشآفرینی پراهمیت و پربسامد ملاعبدالله حاصل آوریم و دریابیم که چرا ملاعبدالله فراتر از کارکردی که در تولیت نجف داشت عمل کرد. زیرا او توانست هم با صفویان و هم با عثمانیان نسبت متوازنی برقرار کند و با هر دو قدرت، همکاری مناسبی از خود نشان دهد. دانستن چارچوب این دیپلماسی و نظریۀ حاکم بر ذهن ایشان و در ادامه تعامل وارثین از خاندانشان با این قدرتها بسیار مهم است.
بنابراین من با توضیح جانمایه و درونمایهی سنت آغاز میکنم و سعی میکنم نشان دهم چگونه فقه در کانون آن هست و معنای کانونی بودن فقه در سنت ایرانی از چه قرار است.
ببینید وقتی که به دستگاه شناخت ایرانی چه پیش از اسلام و چه بعد از اسلام خوب بنگریم، میفهمیم که آن دستگاه شناخت دارای نوعی آگاهی بوده و در نحوهی بروز و ظهور آن، هنجار وجود داشته و فقه را در کانون خود جا داده است. البته ما حلقات دیگری هم داریم. مجموعهی ارزشمندی از تأملات کلامی، دقایق و انگارههای پراهمیت فلسفی و همینطور یک ذخیرهی بیمانندی - بدون اغراق عرض میکنم - از منظومات و منثورات حکیمانه و مسائل دیگر نزد ما بوده و هست و در واقع انبان تاریخی ما از آگاهیهای متنوع و متعددی انباشته است. با این حال نکتهی مهم آنجاست که این حلقات مثل کلام، فلسفه، منظومات و منثورات، حلقات بیرونیتری نسبت به حلقهی کانونی و محورین آگاهی ایرانی هستند. نظام بنیادین آگاهی ایرانی یا آنِ درونی آنها - به قول مطالعهکنندگان حوزهی گفتمان - در معنای پساساختارگرایانهاش در قرابت، تناظر و تجانس جدی و به لحاظ تاریخی پراهمیتی با شیعه بودن قرار دارد. آن «گاهِ» درونی بر خلاف سنت اروپایی از جنس سیالوژی یا کلام و از جنس فیلاسوفی یا فلسفه نیست. و مباحث کلامی در قرون وسطای اروپاییان و حتی فلسفه در عصر روشنگری آنها، دیده نمی شود. برای ما ایرانیان آنچه کانونی است فقه است. این هم انتخاب امروز و دیروز ما نیست، این سنت دیرپا و دیر زیّ زیست تاریخی ما است. بومزیست آگاهی ما از این قرار است.
برای اینکه این مسئله را توضیح دهم تا بعد بتوانم راهی به سمت توضیح جایگاه ملاعبدالله بهابادی در دفاع روششناسانه از این بضاعت تاریخی، بگشایم، باید به دو حوزه نظر کنم. یعنی برای توضیح کانونی بودن فقه در سنت ایرانی و شیعی باید به دو حوزه نظر کنم. یک توضیح، توضیحی تبارشناسانه خواهد بود که خصلتی تمدنپژوهانه دارد، خاستگاه تمدنی، محل زایش و پهنهی پردازش نظام آگاهی و دستگاه شناخت ایرانی و شیعی را به بحث میگذارد. البته شیعه در معنای تاریخی پسااسلام است، ولی پیش از اسلام هم این بضاعت و ظرفیت بوده و بعد ایرانیان شیعه بودن را به آغوش کشیدند و شیعه بودن در ارتباط با این اندیشه کاملا قرار داشت و به یک معنا ایرانیان، اندیشهی ایرانی را بر آن ظرفیت پراهمیت شیعی تطبیق دادند.
بنابراین یک مطالعهی تبارشناسانه و تطورشناسانه نیاز است، یعنی یک مطالعهای که به آن نظام ژنتیک آگاهی ایرانی برگردد و یک مطالعهای که به آن نحوهی تحول تاریخی آن برگردد
فرصت کمی داریم و من چنین وقتی نخواهم داشت که در محضر سروران خودم به تفصیل به این مباحث بپردازم. من خیلی فشرده و سریع و به اقتضای سریع بودن، صریح، سعی میکنم توضیحی از این مبحث خدمت دوستان حاضر در این نشست علمی در دانشگاه ارائه دهم و از عزیزان میخواهم اگر صلاح دانستند و فکر کردند که چنین بحثی مطلوب است، خودشان به جوانب مختلف آن بپردازند.
با آن بحث تبارشناسانهی تمدنپژوهانه در باب خاستگاه سنت ایرانی آغاز میکنم. ببینید اگر به جهان قدیم بنگریم، ما با توالی تمدنهای پراهمیت و پربسامد مواجه هستیم که من به این تمدنها نمیپردازم. اما در کانون این تمدنها سه تمدن پراهمیت تاریخی هندی، ایرانی و یونانی قرار دارد که در مطالعات تمدنی اینها را قلب تمدنها یا هارت لند تمدنها میدانند. قلبِ قلبِ تمدنها هم تمدن ایرانی است. این هم از جمله امور کمابیش تأیید شده و به لحاظ تجربی - تجربی در معنای تمدنشناسانهی کلمه که با علوم مختلف از جمله باستانشناسی و دیرینهشناسی و دانشهای متعدد و مباحثی از این دست آغشته و آمیخته است - تأیید شده است.
اگر به تمدن یونانی و هندی بنگریم، راهی برای فهم خاستگاه تمدن ایرانی پیش روی ما گشوده میشود. تمدن یونانی تمدنی است که گهوارهی فلسفه - در معنای یونانی کلمه - به حساب میآید. این تمدن تمدنی متعالی است، یعنی نگاه به امر متافیزیک و فلسفی دارد، آسماننگر و فلسفهاندیش است، معطوف به امر مطلق و اَبسولوت هست، همچنان که در تأملات افلاطون به نیکی میتوان سراغ گرفت، به آیدیا یا انگاره میپردازد، انگارهپایه است. این تمدن یونانی از دل یک نیاز برمیآید، از سرزمین متکثر و به یک معنا از هم گسیخته به لحاظ جوّ جغرافیایی یونان، مجموعهای از جزایر یا مجمع الجزایری که در مواقع متعددی جنگهای بسیاری با هم داشتند. اینها دلمشغول تشخیص ظرفیت وحدت و یگانگی هستند. به دنبال یگانگی و به هم رسیدن هستند. اگر در جهان بیرونی و عینی این را حاصل نمیآورند، سعی میکنند در جهان فراعینی و متافیزیک و در قالب فلسفه به آن برسند. آن فلسفهی استعلایی و مطلقنگر - در معنای فلسفی کلمه نه سیاسی کلمه - محل به هم رسیدن این جزایر به هم میشود و این اتحاد دانشی و آگاهی در نظام آگاهی دستگاه مفاهمهی آنها رخ میدهد.
در سوی دیگر در هندوستان شما با یک معادلهی تمدنی متفاوتی مواجه هستید. یک سرزمین متحد به لحاظ زیست اینجهانی و یک بوم مشترک و واحد و یگانه که در آن با انفجار روندها و رویههای زیستبوم مواجه هستید، سبکهای زندگی و لایف استایلهای متنوع و متعددی در کار هست و اگر یونانیان از تکثر به وحدت میل کردند و فلسفه را برآوردند، هندیان از وحدت به پاسداشت تکثر کمر همت میبندند و دلمشغول ایجاد سازوکارهای نظری و عملی میشوند که پیامد آنها در واقع پذیرش و کنار آمدن و ستودن تنوع و آن دایورسیتی است. اینجا است که ما دینخوئی - البته در معنای شرقی کلمه نه ادیان ابراهیمی - را در هند میبینیم و پاسداشت تنوعی از سبکهای زیست و نحوههای نگاه به زندگی را درمییابیم. اگر یونانیان به امر متعالی و مطلق آسمانی نظر داشتند، هندیان به امر مُتِدانی و زمینی و دینخویانهی شرقی و سبک زندگینگر نگریستند. اینجاست که تمدن یونانی دلمشغول دفاع از یگانگی متنوع در نظام آگاهی مشترکشان میشود، در حالی که تمدن هندی دلمشغول پاسداشت تنوع و رنگارنگی مناسبات و سبکهای زندگی در یک اتحاد سرزمینی میشود.
نظام آگاهی ایرانی در میانهی این دو و به شیوهای میاندارانه بروز و ظهور تاریخی دارد. نه همچون یونانیان صرفا دلمشغول امر متعالی فارغ از زمین و زمینینگری است و نه همچون هندیان دلمشغول امر متدانی فارغ از آسمان و مطلقنگری است. بلکه ما با اندیشهی ایرانی مواجه هستیم که در دلالتهای پنهان و آشکار آن میتوان سراغی از تلاشی جانمایهدار برای ایجاد اتحاد میان آسمان و زمین گرفت. به یک معنا تمدن ایرانی معرف آن ثنویت و دوگانهای است که میل به وحدت و یگانه دارد. گفتمان ایرانی با چنین رویکردی شناخته میشود. در تکتک یاختههای اندیشهی ایرانی و شیعی که این هر دو کاملا به هم مرتبط هستند، یگانگی میبینید. و به یک معنا ایرانیان پس از آشنایی با تأملات ارزشمند شیعی، اندیشهی خود را با شیعه سازگاری بخشیدند به گونهای که اگر یاختههای اندیشهی ایرانی را باز کنید، شما یک دوگانههایی خواهید یافت که میل به یگانگی دارند.
حالا جایگاه فقه در اینجا چیست؟ فقه آن سازوکار میانداری میان امر آسمانی و امر زمینی است. فقه آن امکان تاریخی برای ایجاد انتقال از آسمان به زمین و از زمین به آسمان است. فرصت نیست که من توضیح دهم، در اندیشهی ایرانی نه تنها فقه و بلکه سیاست هم - البته در معنایی متفاوت با رویکرد هابزی - مهم است. جایی که آسمان به زمین میرسد، ما سیاست را داریم، سیاست ایرانی که سازنده و کانستراکتیو است و آنجایی که زمین به آسمان میرسد، یعنی ما سبک زندگی خود را با عیار و نصاب آسمان مینگریم و میسنجیم، آنجا محل زایش فقه است. این دوگانهی سیاست و فقه، دولت و شریعت، این همان جایی است که شما باید میانهی این دو را محل رفت و آمد و آگاهی ایرانی بدانید. شنبه در پژوهشگاه علوم انسانی یک نشستی داریم و به تفصیل میخواهم نسبت دولت و شریعت را در اندیشهی ایرانی توضیح دهم. الان نمیتوانم به این بحث سیاست و نسبت آن با فقاهت بپردازم، چون خارج از دستور این جلسه است. فقط خواستم یک اشارهای کنم.
با ورود به بحث جنیاژولیکال یا تبارشناسانه، در نگاه تاریخی و تطورشناسانه شما درخواهید یافت که آنچه در تاریخ ما پراهمیت است فقه بوده است، به رغم آنکه امروز ما درکی از اهمیت فقه نداریم و دچار یک ناخودآگاهی تاریخی شدهایم، دچار خودآگاهی وارونه و معکوس شدهایم که به آن هم به سرعت اشاره خواهم کرد و بعد امیدوارم که یک وقتی بگذاریم و توضیح دهم که ملاعبدالله چگونه به باقی ماندن این سنت فقهی کمک کرد و چقدر کارکرد ملاعبدالله بهابادی در این مهم، حساس، تاریخی، یگانه و به یک معنا هویتپردازانه بود.
در نگاهی به تاریخ آگاهی نزد ما ایرانیان، درمییابیم که فقه مهم بوده است. اگرچه امروز به دلیل شرقشناسی فهم این مسئله برای ما دشوار است. چه نگاه ما به این تاریخ بر پایهی برهان حلی باشد، یعنی سعی کنیم تأییداتی بر اهمیت فقه در تاریخ خود بیاوریم، چه بر پایهی برهان نقضی باشد، یعنی سعی کنیم نشان دهیم که چگونه فقدان توجه به این مسئله، خود دامنگیر عواقب و نتایجی میشود که آن عواقب و نتایج معرف کارکرد فقه در تاریخ ما است، بههرحال از دل هر دو برهان راهی در فهم این کانونی بودن فقه برای سنت، گشوده خواهد شد.
برهان حلی که میتوانم اقامه کنم، آنکه فارغ از ذهنیت شرقشناسی که امروز بر ذهن ما حاکم شده، اگر به خود فرصت نگاه به سنت ایرانی بدهیم. درخواهیم یافت که سنت ما چقدر با فقه تلائم و سازگاری دارد. بیشترین توش و توان، فراخترین ظرفیت و پرشمارترین آثاری که در سنت ما نوشته شده، به لحاظ کمی و کیفی، درون گفتمان فقهی و محصول فقه بودهاند. اینکه امروز ما این توش و توان گردآمده در سنت را نمیبینیم در یک معنا عجیب است. البته عجیب نیست، چون ما ذهنیتی داریم که این ذهنیت از درکی حاصل میآید که پیامد تجربهی دیگران است، تجربهای که در آن فلسفه پراهمیت است، یعنی علوم انسانی ما در واقع علوم انسانی است که از دل ظرفیتهای شناختی غربیان و اروپای قرون وسطی و سپس عصر روشنگری برآمده و بضاعت تشخیص سنت ما را ندارد. در طی مسیر در این راه، شخص پای چوبینی دارد و چشم کمسویی دارد و به یک معنا حتی چشم نابینایی دارد، دچار کجبینی نظاممند یا سیستماتیک آستیگماتیسم در فهم گذشتهی خودمان است. چرا؟ چون ادامهی سنت شناختی ما نیست. این دوستان غافلگیر نمیشوند وقتی به یک کتابخانهای میروند و میبینند قریب به اتفاق آثاری که در دل سنت نوشته شده از جنس فقه است ولی در عین حال اگر به اساتید علوم انسانی و همکاران بنده مراجعه بفرمایند خواهند دید که اساسا درکی از اهمیت فقه ندارند. آیا این ما را آزار نمیدهد که حتی خود را مجهز به ابزار شناخت سنت خود نمیکنیم؟ چگونه میتوان علوم انسانی را دریافت و به سنت فهمی نداشت؟ مگر آگاهی آینده از دل شناخت گذشته نمیگذرد؟ مگر این از اصول پایهای علوم انسانی نیست؟ پس چرا بخش مهمی از آثار تدوینشده و به نگارش درآمده در قالب سنت، اساسا از تیررس نگاه ما دور است؟ چرا جهل مرکب داریم؟ یعنی حتی نمیدانیم که نمیدانیم. چرا حتی دغدغه نداریم که مثلا توانایی خواندن و فهمیدن و تحلیل این سنت را نداریم؟
من بحثهایی را آماده کرده بودم که خدمت عزیزان بگویم، از جمله «رویکرد وِبر در امکان تاریخی شناخت سنت و ناتوانی ناشی از شرایط» که دیگر به آن نمیپردازم. من خیلی دوست ندارم از اصطلاحات غیرفارسی استفاده کنم ولی برای کمک به فهم مسئله میتوانم عرض کنم که ذهن ما به گونهای در چارچوب شرقشناسی کالیبره شده و اساسا درکی از سنت خود و امر قدمایی که زمینهی رویکرد به امروز و آینده است، نداریم.
البته اگر به 1.5 یا 2 قرن پیش از این و حتی یک قرن پیش از این برگردیم، اینگونه نبود. قدمای ما و حتی کسانی که در آستانهی تجدد قرار داشتند میدانستند که سنت ما از جنس فقه است و به اهمیت فقه واقف و آگاه بودند و به همین دلیل بود که شما میدیدید که عالم را فقیه میدانستند. انصراف عالم به فقیه بیمعنا نبود و بیانگر آن سرشت آگاهی ایرانی بود و نوعی عاملیت در دانشوری را برای عالم لحاظ میکرد.
این را عرض کنم که زمانی که از اهمیت فقه دفاع میکنم منظورم این نیست که ما نگاه تحلیلی و انتقادی به نحوهی مواجههی خود با فقه و شیوهی بروز و ظهور فقه در جهان امروز نداشته باشیم، اصلا اینگونه نیست. همانطور که گفتم فرصت توضیح این مطالب نیست. آنچه که مدنظر است این است که اهمیت فقه را بدانیم. طبعا فقه نیاز به بازسازی دارد. طبعا فقه نیاز به هماهنگی با امکانات اینجایی و اکنونی ما دارد که آن بحث مفصلی است و یک تلاش مستوفای دیگر را میطلبد که من الان با آن کاری ندارم و اجازه میخواهم که از آن بحث در این لحظه چیزی خدمت سروران خودم عرض نکنم.
من آن برهان نقضی را هم عرض کنم و به نقش ملاعبدالله بپردازم. برهان نقضی... .
- آقای مرادیان
آقای دکتر، لطفا جمعبندیتان را بفرمایید که فرصت محدودی داریم. دو نفر دیگر از عزیزان هم انشاءالله ارائه خواهند داشت.
- آقای مبلغی
بله، من سعی میکنم در 5 یا 7 دقیقه تمام کنم.
آن برهان نقضی را خیلی سریع بگویم، به این معنا که کارهای مهمی که در فهم سنت ما شده، اگر نیک بنگریم توجه به فقه داشتهاند. یعنی کارهای مختلف ارزشمندی که در حوزهی علوم انسانی برآمدند و حائز یک درک انتقادی از زیست امروز ما و نسبت آن با دیروز ما هستند، اگر خوب نگاه کنیم جنبهای فقهپژوهانه به معنایی که عرض کردم، یعنی نگاه از برون به فقه داشتهاند و تا حدی هم درگیر استدلال فقهی شدهاند. اگر این فقه بخواهد ماندگار شود، به این معنا که سنت دیروز به امروز وصل شود و این فقه زاینده و پردازنده شود، نه صرفا در چارچوب اسکولاستیک و مدرسی خود باقی بماند، به یک سازوکار روششناختی نیاز دارد و یا به مجموعهای از سازوکارهای روششناختی نیاز دارد. مهمترین جزء روششناختی فقه مدرسی - با دقت واژگان را عرض میکنم - منطق مدرسی یا Scholastic Logic هست و منطق مدرسی از اجزاء مهم سنت مدرسی، جزء مهم سنت مدرسی است.[3]
زمانی که در قرن دهم زمینههای نخستین هجمه به فقه در معنای مدرسی پیشاقرن دهمی آن ایجاد شد، یعنی به زمان شهید ثانی متأخر یا شهید ثانی دوم - من اینطور نامگذاری کردهام، نه شهید ثانی و اول - مینگرید میبینید که نوعی عبور از فقه به عرفان و بازگشت به تفکر سید بن طاووس - البته در یک معنای ویژهی کلمه - رخ میدهد. سروران، به واژهها دقت بفرمایید، این مطالب را در مورد شهید ثانی میگویم، در صاحب معالم و صاحب مدارک همچنین است. حتی در فقهی که محقق اردبیلی از خود نشان میدهد و به آن روندها و رویههای مدرسی تا حدی بیاعتنا است، شما این زمینههای انتقال و عبور از فقه را میبینید. گویا قرن دهم آبستن تحولی است که در قرن یازدهم و سپس به ویژه دوازدهم در چارچوب اخباریگری برآمد و اساسا فقه را داشت به کناری میزد. اینجا است که شما میبینید در همین قرن دهم و در زمانه و زمینهی شکلگیری روندهای پنهانِ منجر به کنار رفتن فقه، ملاعبدالله به دفاع از فقه برمیخیزد و آن هم چه دفاعی! البته این دفاع یک دفاعی است که در چارچوب روششناسی فقه و رویکرد به منطق رخ میدهد. نوعی نبوغ در تشخیص اهمیت رویکرد به منطق که در آن مقطع در حال فراموش شدن است، در دفاع از آن نظام آگاهی منجر به فقه در ملاعبدالله دیده میشود که دیگران این را ندارند و در این زمینهی آبستن اخباریگری، ملاعبدالله به جدیترین وجه از این منطق صوری دفاع میکند. به کتاب تفتازانی میپردازد و آن را شرح میدهد. البته شرحی که به آن کتاب تهذیب المنطق و الکلام میدهد، آن بخش المنطق را شرح میدهد که این هم خودش نکتهای دارد. البته رویهای در شرح المنطق بود ولی بههرحال ملاعبدالله - همچنان که یکی از اساتید فرمودند - شرح بسیار خوبی را عرضه میدهد و این رویکرد به منطق تفتازانی کمک میکند به اینکه در این دو قرن بسیار پرتنش، یعنی قرن 11 و 12 و بعد از دهم و سپس به ویژه بعد از آن، زمینهی روششناختی احیای فقه باقی بماند و این فقه بتواند گسترش پیدا کند.
من 4-5 مثال را در نظر گرفته بودم برای اینکه توضیح دهم، چگونه ملاعبدالله به دفاع از ظرفیت آگاهی فقه میپردازد که میخواهم اجازه بگیرم تا به آنها نپردازم. هم میخواستم در انتخاب ماده و هم در صورتبندی مواد و قواعد صوری منطق و نحوهی صورتبندی قضایای صادقه، مباحثی را عرض کنم و هم میخواستم در ارتباط با قیاسهای شرطی و انواع آن و مقدمات آنها و مباحثی از این دست صحبتی را در فقه عرض کنم. چگونه اینها کاربرد دارند؟ جملاتی که با «إن»، با «متی»، با «إذ» «کلما» و این ادات شرط آشکار میشود.
بحث دیگری که فرصت ندارم عرض کنم نسبت فقه و اصول فقه و کارکرد دانش منطق در آن بود که آنگونه که حقیر میفهمم بحث مهمی است، قواعد علم اصول فقه چگونه در کبرای قیاس فقهی واقع میشوند و منطق ملاعبدالله آنگونه که ملاعبدالله منطق را به بحث میگذارد چگونه به این مهم کمک کرده است. طبعا باید از مطالب سروران دیگر استفاده کنیم. بابت تصدیع عذر میخواهم. بحث خیلی گسترده و فراگیر و فرصت کوتاه است. سپاسگزارم و اجازه میخواهم تا از پیشگاه عزیزان خداحافظی کنم.
- آقای مرادیان
جناب آقای دکتر مبلغی متشکرم، از صحبتهای حضرتعالی استفاده کردیم. الحمدلله نگاه بسیار دقیقی بود. همانطور که در صحبتهای حضرتعالی بود، آن نگاه تبارشناسانه و تاریخی به فقه و نقش ملاعبدالله بهابادی در این قضیه روشن شد. بسیار عالی، متشکریم، واقعا فقه در خیلی جاها مظلوم واقع شده است، مخصوصا امروزه با هجمهای که برخی با ادعای روشنفکری ورود میکنند و فقه را مظلومانه در گوشهای از رینگ قرار میدهند. البته ما معتقدیم که فقه باید پویا باشد و این نگاه حضرتعالی درست است که به این معنا نیست که هیچ نقدی نسبت به این عرصه نباشد، اما آن هجمهی غیرمنصفانه را هم نمیپذیریم. از صحبتهای جناب آقای دکتر مبلغی متشکرم. اما در خدمت جناب آقای دکتر محمدجعفر جامهبزرگی هستیم که با عنوان نقش و جایگاه اندیشههای علامه بهابادی در ساخت تمدن نوین اسلامی ارائه میدهند. آقای دکتر در خدمت حضرتعالی هستیم.
- آقای جامهبزرگی
بسم الله الرحمن الرحیم. در ابتدا از دبیر کنگرهی علمی علامه بهابادی و همچنین دانشگاه لرستان تشکر میکنم، به ویژه از حضرتعالی که برای برگزاری این نشست و بزرگداشت مقام و جایگاه علمی و فکری علامه بهابادی تلاش میکنید. آن هم در دورهای که ما به شدت نیازمند به توجه و آگاهی و احیای تراث و گنجینهی فکری و تمدنی ایران اسلامی هستیم.
عنوان سخنرانی بنده عبارت از ارکان هویت و تمدن اسلامی در اندیشهی علامه بهابادی یزدی است. این تفاوت در عنوان سخنرانی که الان عرض کردم با عنوانی که در آنجا بیان شده، یک مقداری به خاطر این است که خواستم تکراری نباشد.
اجازه میخواهم قبل از ورود به مسئله دو تا مقدمهی مهم را مطرح کنم. مقدمهی اول این است که اساسا چه مسئلهای ما را به آن واداشته که به ماحصل اندیشه و عمل علامه بهابادی یزدی در ساخت تمدن اسلامی در قرنی که او میزیسته توجه کنیم؟ به نظرم میرسد که در ساخت تمدن اسلامی این مسئله همواره پیش روی ما خواهد بود. این مسئلهای که جلوتر عرض خواهم کرد. گو اینکه این مسئله معاصرت خودش را به موازات ساخت تمدن دینی همواره حفظ و بازتولید کرده است و آن مسئله عبارت از نقش هویت دینی در ساخت تمدن است.
به اعتقاد بسیاری از روشنفکران امروزی و یا شاید حتی در گذشته - گذشته که میگویم منظورم 50 یا 100 سال پیش است - هویت دینی اساسا گرفتار نوعی جبرگرایی، عدم انعطاف و تکبُعدانگاری است و علی الاصول نمیتواند برای اندیشهی عقلانی سهمی قائل شود. به چه دلیل؟ به خاطر اینکه اندیشهی عقلانی همواره آغوشی گشاده به مسائل جدید دارد و از آنجا که خود را به سلاح عقلانیت مسلح کرده است، هرگز از رویارویی با اندیشههای معارض و مخالف هراسی ندارد و بنابراین توان معاصرت و بازتولید خودش را از دست نمیدهد. اما کسانی که معتقدند هویت دینی اساسا ضد عقلانیت است، اینها معتقدند که هویت دینی نوعی هویت فاقد عقلانیت است که با تکیه بر حقایق پرسشناپذیر هیچگاه در بنیادها و الگوهای مسلط ارزشی خود کاوشی نکردهاند. بنابراین در فرهنگ دینی نوعی سیطرهی دینی نهفته است که همچون ساحتی برتر جایی برای پدیدارشدن نیازهای تازه و رشد و شکوفایی انسانها باقی نمیگذارد. به عقیدهی آنها این نوع تفکر با سودجویی از یک حقیقت اعتقادی به عنوان شالوده و اساس هویت جمعی همه چیز را از پیش برای انسان آماده و معین کرده و ظاهرا به همه چیز از پیش سامان ابدی داده است. بنابراین انسان متدین را چنان تنآسا و کاهل بار میآورد که ایستا و وابسته باقی بماند. رهنمودهای دینی هم در این هویت دینی معمولا به پاسخهای یکدست و یکنواخت تبدیل میشوند. در نتیجه جامعهی دینی گوناگونی ندارد و به جای گوناگونی آراء با همنوایی و یگانگی در سایهی مرجع دینی مواجه میشود. به نظرم میرسد که این یک مسئلهی زنده است و اتفاقا یک نقطهی بحرانی در ساخت تمدن دینی است و کسانی که قصد بنیاننهادن تمدن دینی را دارند باید پاسخگوی این مسئله باشند که در بالا عرض شد.
بر همین اساس مدعای سخنرانی بنده این است که پذیرش امتناع هویت دینی به ویژه در ایران معاصر ملازم با امتناع تفکر و خردورزی است. یعنی میخواهم بگویم که هویت دینی تمدن اسلامی دقیقا مساوی با تفکر و خردورزی است و کسی که از امتناع هویت دینی سخن میگوید مستقیما از امتناع تفکر و خردورزی در هویت دینی سخن میگوید.
بنابراین بالعکس اگر یک تفر و اندیشه واجد عقلانیت باشد، امکان گفتگو با اندیشههای دیگر را خواهد داشت و هویت برآمده از چنین عقلانیتی زنده و پویا خواهد بود و ما میتوانیم از یک «ما» در برابر دیگری سخن بگوییم.
ببینید در تمدن یونانی، در کتاب یونان باستان هم هست که در آنجا وقتی اسکندر تصمیم میگیرد به ایران حمله کند، یکی از دلایل، این است که او اولین کسی است که به جهانیسازی تمدن یونانی توجه کرده و تنها تمدن پیش روی خودش را تمدن ایرانی میداند. بعد از حمله هم در تاریخ میخوانیم و میدانیم که این تمدن یونانی است که در تمدن ایرانی حل و مضمحل میشود.
بنابراین من میخواهم نشان دهم که تفکر علامه بهابادی و اندیشمندان معاصر او و نوع تعامل فکری او با اندیشههای دیگر و همچنین کاربست این نوع از تفکر در انضمامیترین حالت خود که واجد مؤلفههایی است که توان هویتسازی را داشته است، این چطور توانسته به یک هویت پویا و زنده و پیوستار تا امروز ادامه پیدا کرده باشد. این مقدمهی اول است.
مقدمهی دوم هم یک مقدمهی روشی است، به این معنا که ما با چه روشی میخواهیم از متن و بطن اندیشهی علامه بهابادی به سؤال بالا پاسخ دهیم. مستحضر هستید که بسیاری از مسائل جاری و معاصر ما لزوما در آثار نوشتاری اندیشمندان گذشته به طور روشن وجود ندارد. بنابراین تنها راه و روشی که ما میتوانیم داشته باشیم استنطاق از حکما است. یعنی در واقع ما میتوانیم با استنطاق از حکما، از آثار و اندیشههایشان رگههایی از پاسخ به مسئله و یا حداقل رهیافت مسئله را پیدا کنیم و بعد بپرورانیم.
همان طور که عطف توجه به تراث گذشته به معنای ارتجاع نیست، بلکه به معنای توانمندی آن اندیشه در بازتولید خود و استمرار و پیوستار آن اندیشه به جهان معاصر است. من فکر میکنم که توجه ما به تراث گذشته و به ویژه تراثی که از دورهی صفوی به یادگار مانده است، بر خلاف تصورات و باورهای روشنفکران نمیتواند ارتجاع باشد، کما اینکه شما در تمدن غربی هم این را میبینید که چقدر به تراث گذشته به ویژه افلاطون و ارسطو توجه میشود و میتوانم بگویم اساسا تمدن غربی در حالت مدرنیتهی خودش یک نوع بازگشت به دیدگاه یونانی و عقلانیت یونانی بوده است.
بنابراین روشن است که توقع هم نمیرود که ما مستقیما از بطن و متن آثار علامه بهابادی پاسخی به این پرسش داشته باشیم. بنابراین با عطف توجه به زمینه و زمانهی اندیشمند و نوع مواجههی او با مسائل روزگاری که او میزیسته، میتوانیم این پرسش را به نوعی استنطاق کنیم. به نظرم میرسد که این استنطاق دو ویژگی مهم هویت دینی را پدیدار خواهد کرد. یکی فرآیندمندی و تکاملیبودن هویت است که نشان میدهد هویت دینی امری ایستا نیست و امری پویا است. دوم هم نظاموارگی و انسجام هویت به خاطر پیوند با فطرت انسانی است.
من میخواهم این دو را در آثار علامه بهابادی و در متن و بطن دورهای که او میزیسته اندکی رصد کنم و انشاءالله نکاتی را بیان کنم.
ببینید زمانهی علامه بهابادی طبق آن چیزی که بزرگواران سخنرانان گذشته بیان فرمودند واجد دو شاخصهی مهم است. اول تأسیس حکومت اسلامی شیعی صفوی در ایران است. من در این زمینه اطاله نمیکنم، خب مشخص و روشن است. دوم هم بسط و گسترش حکمت و فلسفهی اسلامی در شیراز و بعد هم اصفهان که دارالخلافه هم بوده است.
علامه بهابادی به همراه خیل اندیشمندان و فرزانگان و حکمای دورهی خویش از اساتید گرفته تا شاگردان، این فرآیندمندی تکامل و تحول هویت اسلامی را به بهترین وجه ممکن و در حد امکان خودش هم حتی باید گفت در ضرورت تفکر عقلانی و نه گفتن به انسداد آن نشان داده بود.
من میخواهم بگویم که علامه بهابادی در این عرصه در سه مسئله سهم بسیار مهمی دارد: 1. اینکه این هویت همانطور که بیان شد به واسطهی ویژگی عقلانیت و همینطور این ویژگی که هویت واجد فرآیندمندی و تکامل است، همواره نسبت به گذشتهی خود امری بالفعل و نسبت به آیندهی خود امری بالقوّه است. این عقلانیت و اندیشهورزی را در کل آثار فلسفی - کلامی مرحوم علامه بهابادی که به طور پیوسته از خواجه نصیر طوسی به مکتب شیراز اصفهان رسید و بعد در حکمت متعالیه به اوج خود رسیده، میتوانیم رصد کنیم.
کار بزرگی که خواجه نصیر طوسی در فلسفیکردن کلام شیعی برای تزریق عقلانیت فلسفی به کلام کرده و ماندگاری آن را تضمین نموده و باعث شده به مدت قرنها و حتی تا امروز علمای اهل سنت هم با کتاب تجرید و اعتقاد او مأنوس شوند و نزدیک به 50-60 و یا بیشتر حاشیه و شرح بر آن بزنند گواه بر این مطلب است.
نقش علامه بهابادی در اینجا بسیار حائزاهمیت است. ببینید علامه بهابادی در کنار سایر آثار، مستقیما به سراغ نگارش اثر منطقی رفته است. ولی مستحضر هستید و روشن است و قابل کتمان هم نیست که از میان تمام آثاری که از او باقی مانده هیچکدام به قوّت و ماندگاری کتاب حاشیه نبوده و نیست. خب چرا؟ این سؤال را باید پرسید که چرا؟ به خاطر اینکه برای گفتگو با اندیشههای دیگر شما نیازمند به زبان مشترک هستید و این زبان مشترک اتفاقا منطق است. زبان مشترکی که میتواند انتقال تفکر و اندیشه بدهد، امکان گفتگو و بازشدن مسائل را بدهد، به نظر علامه بهابادی منطق بوده است. بهابادی یزدی این فرآیندمندی و تکامل هویت دینی را در امکان عرضهی اندیشهها در سایهی این زبان مشترک حفظ میکند.
ببینید در همین بحث حاشیهای که عرض کردم دو مسئلهی مهم بسیار آشکار است. اول اینکه ایشان به سراغ یک حاشیهای میرود که - البته واقعا اگر بخواهیم دقیق نگاه کنیم این متنی بر حاشیهی تفتازانی است و قضیه بالعکس است - اتفاقا متعلق به اهل سنت است. دوم و شگفتآور اینکه 400 سال پویایی و ماندگاری این اثر را در حوزهی تفکر و اندیشهی اسلامی شاهد هستیم.
امروز هم بههرحال شما موافق یا مخالف هر اندیشهای باشید، باید بتوانید ظرفیت اندیشهی خودتان را در زبانی مشترک و همهفهم و واجد مؤلفههای عقلانیت به جامعهی علمی عرضه کنید. خاصیت منطق اتفاقا کمک به اندیشیدن و اندیشهها است، نه باور به اندیشهها. این نکتهی اول است. در واقع این سهم اول مرحوم علامه بهابادی بود.
آن سهم دوم چیست؟ آن سهم دوم این است که انسجام و نظاموارگی هویت تمدنسازی در آثاری که از علامه بهابادی میبینیم، سهم کمنظیری است. در واقع این انسجام و نظاموارگی در روحی است که تفکر عقلانی بر گسترهی علوم بخشیده است. شما به هر کدام از علوم در عصر صفوی نگاه کنید، اینها در سایهی آن عقلانیتی است که حکمت اسلامی به آنها میبخشد. حتی فقه برای سامانبخشی و تزریق پویایی به خودش در قالب اصول فقه که بخش عقلانی آن فقه است، خودش را بسط و گسترش داده است.
ببینید عقلانیتی که از آن صحبت میشود، با رکن فطری انسان گره خورده و به واسطهی همین پیوند هرگز معاصرت خودش را از دست نمیدهد. آقای دکتر بزرگوار هم با آن طرحوارهای که فرمودند، در حقیقت گفتند که خالیکردن عقلانیت از هرگونه تلاش علوم انسانی باعث ایستایی آن علم خواهد شد و علمای اسلامی خوب فهمیدند که برای پویایی این اندیشهها و این علوم حتما لازم است که وجه عقلانی خودشان را که تضمین کنندهی پویایی و زندهبودن و معاصرت آنها است را به کار بگیرند.
کار عظیمی که خواجه نصیر در کلام شیعی انجام داد، کار کمی نیست. من اشاره کردم، بنابراین حتی ما میتوانیم حاشیههای بسیار عمیق و دقیقی که او بر نوشتههای دوانی زده که اتفاقا او هم اهل سنت است، را مورد بررسی قرار دهیم، همهی اینها نشاندهندۀ عدم انسداد هویت عقلانی و هم نشاندهندهی پویایی آن است. ببینید پویایی و نشاط فکری که شما در شاگردان او مانند شیخ بهایی میبینید، حاصلش را در حکمت متعالیه خواهید دید که امروزه به عنوان یک نظام منسجم از عقلانیت با جمع سالم میان عقل، نقل و شهود در کنار هم نشانده شده است.
باید به این نکته توجه کنیم که از آنجا که تمدن اسلامی یک تمدن متنی است که در دل این تمدن متنی بر عقلانیت تأکید فراوان شده است. هویتی که برساخته از این انسجام میان عقل و وحی است، میتواند توان معاصرت و پویایی و زنده بودن داشته باشد، برخلاف برخی از تمدنها که یا به وحی معصوم وصل نبودند و یا به عقلانیت وصل نبودند و امروز خبری از آنها نیست، این تمدن اسلامی در سایهی آن تمدن متنی، یعنی قرآن مقدس و کلام معصوم که تأکید بر عقلانیت داشتند خودش را حفظ کرده است. این کاری است که خواجه نصیر به پیروی از نیای فکری خود به بهترین و دقیقترین وجه شروع کرد و بعد در مکتب شیراز و اصفهان به بهترین وجه هم پرورانده شد و به دست ملاصدرا و حکمت متعالی رسید.
بنابراین سهم علامه بهابادی را هم در پروراندن و انتقال این تفکر و این عقلانیت به نسل بعدیاش با شاگردانی که پروراند، به ویژه در پروراندن امثال شیخ بهایی، اصلا نمیتوان نادیده گرفت.
نکتهی سوم که به نظرم بسیار بسیار مهم است این است که عقلانیت در عرضه و تزریق این هویت دینی از طریق حکومت صفوی به جامعه، وجه روشنی است. این جنبهی فرونسیس و یا همان حکمت عملی است. جنبهی فرونسیس حکمت اسلامی است که به مثابه استعداد عملکردن به تفکر یا همان امر سیاسی و یا آنچه که میتوان با عنوان هویت سیاسی نام برد که توسط آن حکمای اسلامی در عصر صفوی ساخته و پرداخته شده است. این کار عظیم، خود را در تبدیل رابطهی قبیلهای و خویشاوندی و خونی به رابطهی امام و امت در امر سیاسی نشان داده است و شما میبینید که شاهان صفوی هم در سایهی شیخ الاسلام و یا در اولین عصر خودشان در سایهی دیدگاه محقق کرکی امر سیاسی را به جامعه تزریق کردند. ببینید بازتولید مسئلهی امامت که رکن اصیل تفکر شیعه است در ولایت فقیه توسط محقق کرکی و بعد در همفکران او دقیقا ریشه در این عقیده دارد که امت یک جامعهی در حال «شدن» است و چیزی اینچنینی، همواره پویا و زنده است و از طریق همافزایی همهی علوم و اندیشهها به سوی تحقق آرمان الهی تحقق مییابد. این مفهوم همواره به دلیل داشتن نقش امام و یا در نبود امام به واسطهی داشتن نقش ولیّ فقیه، پویایی خودش را در ارتباط با دو منبع عقل و وحی حفظ میکند. امامت در واقع مبتنی بر پیادهسازی حکمت است، نه در دلسپردن به علایق و سلایق فردی، گروهی و حزبی. حالا فرصت نیست که بگویم چطور باید این را حل کرد و چطور این تکثرها در عین اینکه حفظ میشوند به یک وحدت میرسند. چون جانمایهی تفکر شیعی وحدت در کثرت است، نه کثرتی که به یک وحدت میرسد. بلکه در یک کوثری است که از یک چشمهی واحد سرچشمه میگیرد و این کثرات حتما به یک وحدتی قابل بازگشت هستند و ضامن آن وحدت وجود امام است.
نمونهی این حکمت و در واقع این فرونسیس امر سیاسی را در حکمرانی علامه بهابادی در نجف اشرف میبینید. ببینید علامه بهابادی چگونه در نجف حکمرانی کرده است؟ او چطور توانسته در میانهی تفکرات اهل سنت و شیعی یک نوع تقریب مذاهب، یک نوع تقریب اندیشهها و یک نوع بههم پیوستهکردن تفکرات را پیاده کند و موفق هم باشد؟ موفقیت او به خاطر حکمرانی چندصد سالهی نوادگان او است.
من اطالهی کلام نمیکنم، فقط در انتهای سخن خواستم این را بگویم که هویت انسان که برآمده از فطرت انسانی است و در فطرت انسانی عقلانیت نقش اساسی دارد، هرگز به امتناع هویت دینی که ما بنیان ساخت تمدن اسلامی را از آن توقع داریم به انسداد نمیرسد. متشکرم و خدانگهدار.
- آقای مرادیان
جناب آقای دکتر جامهبزرگی عزیز متشکرم، از صحبتهای حضرتعالی استفاده کردیم. شما توجه به همان نقش عقلانی و فلسفی ملاعبدالله بهابادی داشتید که فرمودید این نوع تفکر طبیعتا در آنجا کامل میشود که نگاه ایشان به بحث حاکمیت و نقش امام و امت را پررنگ میکند.
ممنونم، از صحبتهای حضرتعالی استفاده کردیم. در خدمت جناب آقای دکتر صادق دقیقی هستیم، انشاءالله به عنوان نفر آخر ارائهی خودشان را داشته باشند که با عنوان سابقه و شرایط ثبت سده و هزاره به افتخار مشاهیر ایرانی و برخی موارد دیگر است که انشاءالله خودشان توضیح خواهند داد.
- آقای دقیقی
بسم الله الرحمن الرحیم. خدمت سروران عزیز، به ویژه نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری، جناب آقای مؤیدی و سرور عزیزم حاجآقای مرادیان، اساتید گرامی، آقای دکتر جامهبزرگی، کجباف و مبلغی که به فیض رساندند و حضار محترمی که حوصله کردند و در جلسه تشریف دارند، سلام عرض میکنم.
بنده در ابتدا رویداد سانحهی بسیار ناگوار برای ریاست محترم جمهور و هیئت همراه را تسلیت عرض میکنم که وزیر امور خارجهی ما هم در آن حضور داشتند و البته رحلت بنیانگذار معظم انقلاب اسلامی ایران را هم تسلیت عرض میکنم.
بنده به عنوان معرفی عرض میکنم که اینجانب دقیقی هستم، تحصیلات بنده در رشتهی منطق ریاضی است و افتخار دارم به عنوان معاون بینالملل در کنگرهی جهانی علامه بهابادی یزدی حضور داشته باشم و البته به انتخاب سازمان ملل متحد عضو کمیتهی راهبردی بزرگداشت روز جهانی منطق یونسکو هم هستم و حسَب این نقش دوگانه بنا دارم امروز توضیحات مختصری را دربارهی تعامل کنگرهی علامه بهابادی در بخش بینالملل با یونسکو انشاءالله خدمت عزیزان عرض کنم. البته جلسه طولانی شده و سعی میکنم کوتاه عرض کنم که خدایی ناکرده مصدع اوقات عزیزان نشوم.
سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی ملل متحد، یونسکو از نهادهای ابتدایی است که به سازمان ملل متحد ملحق شد و در واقع یک زیرسازمانی از این سازمان است و ثبت آثار فرهنگی کشورها را از سال 2006 شروع کرده است. همانطور که میدانید در سازمان فرهنگی یونسکو، کشورهایی مثل چین، هند و کشورهای خاورمیانه که از کشورهای صاحب تمدن هستند و میراث تمدن بشری وامدار این کشورها هست، به دلیل قدمت بالا و تعدد آثاری که در این کشورها وجود دارد، چه به لحاظ میراث ملموس و چه به لحاظ میراث غیرملموس و یا میراث فرهنگی، نفوذ بسیار زیادی پیدا کردند.
این امر متأسفانه باعث شد که کشورهایی مثل ایالات متحدهی آمریکا و رژیم منحوس صهیونیستی نسبت به سازمان یونسکو موضع بگیرند و این نفوذ زیاد کشورهای در حال توسعه و کشورهایی که مورد استعمار و مورد تجاوز اینها بودند، به مذاقشان خوش نیاید و از سال 2017 بود که ایالات متحده و رژیم صهیونیستی از سازمان یونسکو خارج شدند و مسائلی را هم مطرح کردند از جمله اینکه مثلا فلسطینیها سعی میکنند آثار باستانی اورشلیم یا بیت المقدس شرقی را به اسم میراث اسلامی ثبت کنند و این به مذاق رژیم صهیونیستی خوش نمیآید. بههرحال باعث شد که اینها از سازمان خارج شوند و فشارهایی را در قالب نفوذ و تغییر ساختار و تحریم اعمال کنند و کاهش بودجه را بر یونسکو اعمال کنند.
یکی از این سیاستها این بود که سعی کردند در ریاست یونسکو نفوذ کنند و یک خانمی به نام خانم خانم آوودری آزولی که یک صهیونیست فرانسوی است [4] به عنوان رئیس یونسکو تعیین کنند که ایشان تحت عنوان سیاستزدایی و سیاسینبودن نهاد، از خیلی از ثبت آثار فرهنگی به ویژه در حوزهی خاورمیانه جلوگیری کرده است که به نفع کشورهای جهان اسلام است. به طور خاص خیلی از پروژههایی که در فلسطین قصد ثبت در یونسکو داشتند و قطعا موفق میشدند به عنوان میراث فلسطین و میراث جهان اسلام یا جهان عرب ثبت شوند، الان امکان ندارند و دچار اطاله میشوند و پروسههایشان طولانی میشود.
این را عرض کردم که یک مقدار با فضای سیاسی نهاد یونسکو آشنا شویم. هر کشوری سالی یک میراث جهانی را میتواند در یونسکو ثبت کند. بنابراین کشورهای قدیمی مثل جمهوری اسلامی ایران صف طولانی برای ثبت میراث اصلی خودشان در یونسکو دارند و معمولا اینکه میبینید خیلی از آثار ما هنوز ثبت نشده به علت این است که این محدودیت را ایجاد کردهاند و باعث شدهاند که یک صف طولانی از آثار شکل بگیرد.
در این میان یک مقدار کارشکنی هم وجود دارد، مثلا بعضی از کشورهای همسایهمان که متأسفانه نسبت به ما رویکرد متخاصم دارند، مثل جمهوری آذربایجان، ورزش باستانی ما را به عنوان میراث فرهنگی جمهوری آذربایجان ثبت کردهاند که مورد اعتراض واقع شده و بررسی این اعتراضات، مشترکشدن یا نشدن آن میراث فرهنگی، خودش دردسرهای زیادی دارد و معمولا کشوری که اولین اقدام را در آن خصوص کرده باشد دست بالاتر را دارد و گرفتاری زیادی پیش آوردهاند.
یک کار دیگری هم که کشورها انجام میدهند این است که به میراثهای ایرانی که در کشورهایشان هست خدشه وارد میکنند. مثلا مقبرهی نظامی گنجوی در آذربایجان است، این شاعر پارسیگوی جزء مفاخر فرهنگ و تمدن ایرانی است و اینها با از بین بردن کاشیهای اشعار فارسی خود او که در آن مقبره درج شده بود، فارسیزدایی کردند. این کاری است که کشورهایی مثل اوکراین هم انجام میدهند که از آثار روسی که در داخل اوکراین هست، روسیزدایی میکنند و چنین معضلاتی را هم داریم.
در چنین فضای پیچیده و سیاسی و پرتخاصمی که در سازمان ملل متحد و به ویژه در یونسکو وجود دارد که شرایط سیاسی جهان هم بر آن بیتأثیر نیست، کنگرهی علامه بهابادی یزدی بنا دارد که یک تعاملی را با یونسکو شروع کند که انشاءالله بتوانیم در گرفتن یکسری از امتیازات برای کنگره از سازمان یونسکو موفق شویم.
این تعامل در سه سطح میتواند رخ دهد. یکی این است که شما مستقیما با دفتر مرکزی یونسکو در پاریس مکاتبه و تعامل داشته باشید. اما معمولا آنها به کمیسیون ملی یونسکو ارجاع میدهند که در کشور ما الان آقای علیاکبر متکان دبیر آن هستند. بنابراین راه دوم هم تعامل با کمیسیون ملی یونسکو است.
باتوجه به اینکه شخصیت علامه بهابادی یک شخصیت فراملی است و ایشان اکثر فعالیتهای خودش را در عراق هم داشته است، ما میتوانیم از طریق کمیسیون ملی عراق هم ورود کنیم و این سه کانال را برای ارتباطگیری با نهاد یونسکو پیش رو داریم و بستگی دارد که کدام کانال جوابگوتر باشد و کار را تسهیل کند.
اهداف کنگره در خصوص تعامل با یونسکو را میتوان در چهاربخش دستهبندی کرد. اول این است که شخصیت علامه ملاعبدالله بهابادی یزدی ثبت جهانی شود. نکتهی دوم این است که یک سده یا به واسطهی چندمین سدهی تولد یا وفات این بزرگوار یک سالی برای بزرگداشت ایشان تعیین شود. حالا من عرض میکنم که این چه مؤونات و مختصاتی دارد. کسب بودجه از یونسکو برای کنگرهی علامه بهابادی مدنظر است و کسب مجوز برای درج لوگوی یونسکو در کنگره که این همایش ما ذیل سازمان ملل متحد قرار بگیرد که بُرد تبلیغاتی و وجههی بینالمللی آن را افزایش دهد.
در خصوص ثبت نام ملاعبدالله در یونسکو باید توجه کنیم که معرفی و بزرگداشت شخصیتهای ارزنده در حوزهی علم و فرهنگ و تمدن بشری جزء رسالتهای یونسکو است و برای این امر یونسکو در کنفرانس عمومی خودش از کلیهی کشورهای عضو و اعضای وابسته، درخواست میکند که شخصیتهای خودشان را معرفی کنند که بعدا در کنفرانس دوسالانهی خود مجمع یونسکو مورد تثبیت واقع شود و برای ثبت معرفی شوند که بعضی از ثبتها را باید خود مجمع عمومی سازمان ملل متحد و یا نهاد بالادست آن انجام دهد و بعضی را خود یونسکو میتواند در مجمع خودش مصوب کند. بعد از طریق وزارتهای امور خارجهی کشورهای عضو به کشورها ابلاغ میشود که اگر میخواهند نقشی ایفا کنند و یا حضوری داشته باشند، اعلام کنند.
یک نکتهای که باید توجه کرد این است که یونسکو برای ثبت مفاخر و مشاهیر چندین برنامهی متمایز دارد؛ برای میراث ملموس یک برنامهی جداگانه و برای میراث غیرملموس نیز یک برنامهی جداگانه دارد که باید مراقب بود که اینها با هم خلط نشوند و لازم است دستاندکاران، یک مقدار از این نهاد شناخت داشته باشد. ثبت آثار غیرمادی در چارچوب کنوانسیون حفظ میراث معنوی یونسکو که مصوب سال 2003 است انجام میشود. و قبل از این کنوانسیون ثبت میراث در قالب برنامهی بینالمللی شاهکارهای میراث شفاهی بشری انجام میشد که یک برنامهای با دامنهی محدودتری بود و الان منظمتر شده و در چارچوب یک کنوانسیون آمده است.
اگر یک اثر یا شخصیت در یونسکو ثبت شود در حافظهی جهانی یونسکو - که یک آرشیوی است که اینها دارند درست میکنند - قرار میگیرد و آن هم یک مزایایی دارد که بنده وارد آن نمیشوم.
نکتهی دیگری که وجود دارد این است که یونسکو میتواند سده و هزارهی مشاهیر فرهنگ و علم و ادب و همچنین رویدادها را نیز ثبت کند. مثلا فرض بفرمایید رویداد عاشورا، اربعین و یا جشنهای محلی و اینها را هم میتواند ثبت کند.
شرایط خاصی دارد که طبق آن چیزی که عرض کردم برای ملاعبدالله بتوانیم به مناسبت چندمین سدهی وفات یا تولد ایشان و یا اتمام کار ایشان بر کتاب حاشیهی منطق، نام ایشان را در یونسکو ثبت کنیم و باید انشاءالله شرایط ثبت را داشته باشد که به نظر بنده شخصیت ملاعبدالله این شرایط را دارد و ما میتوانیم این ادعا را در یونسکو اقامه کنیم که ثبت را انجام دهند.
یک نکتهای که باید عرض کنم این است که ثبت سده یا هزاره به نام شخصیتی مثل ملاعبدالله یا شیخ بهایی یا امثالهم به معنای اعلام سال جهانی آن شخصیت نیست. آن، یک نکتهی جدایی است. مثلا فرض بفرمایید سال 2007، هشتصدمین سال تولد مولانا بود و به اسم ایشان بزرگداشتی برگزار شد، نه اینکه آن سال به نام سال جهانی مولانا ثبت شود. یا مثلا سال 2009، چهارصدمین سال شیخ بهایی بود و با سال جهانی نجوم مقارن شد، یعنی یونسکو در آن سال یک سال جهانی داشت و یک بزرگداشتی هم برای شیخ بهایی در آن سال برگزار کرد.
این برنامهی ثبت سده و هزاره که الان در دستور کار کنگرهی علامه بهابادی یزدی است، از برنامهی کنوانسیونهای دیگر یونسکو خیلی قدیمیتر است و لذا احتمال اینکه ما بتوانیم در این زمینه موفق شویم بیشتر است نسبت به ثبت خود شخصیت ملاعبدالله. ثبت هزاره از سال 1965 میلادی برای شخصیتهای مختلف شروع شده است و موفق شده بودند برای چندین شخصیت ایرانی هم این کار را بکنند ولی اواخر در برخی از کنگرههای دیگر مثل کنگرهی علامه طباطبایی و کنگرههای دیگر، عزیزانی که دستاندرکار بودند متوجه شدند که یونسکو یک مقدار همکاریاش را با کشور ما کم کرده و زیاد راغب نیست و یا کمکاری عزیزانی بوده که در دستگاه دیپلماسی ما با یونسکو در تعامل بودند و بههرحال محقق نشده است.
این موضوع شرایط چهارگانهای دارد. شرط اول این است که شخصیتی که مورد تبلیغ است و قرار است که سده یا هزارهای به اسم ایشان ثبت شود باید ارتباط و انطباق با هدف و مأموریت یونسکو در حوزهی علم، فرهنگ و هنر داشته باشد و شخصیتی باشد که در زندگی خودش صلح و گفتگوی ملتها را مراعات کرده باشد و با اهداف و روح سازمان منطبق باشد که شخصیت ملاعبدالله الحمدلله این را دارد و هم شخصیت برجستهی علمی - فرهنگی است و هم نوع سیرهی ایشان به نوعی بوده که صلح و گفتگو بین ادیان و اقوام را مراعات کرده است و در آن دورهی حاکمیتی که در نجف داشته، حاکمیت بسیار عادلانهای داشته است که این حاکمیت ایشان هم در دوران حکومت صفوی در نجف و هم حکومت عثمانی در نجف در خاندان ایشان ادامه داشته و تغییری نکرده است و لذا نشان میدهد که بسیار عادلانه در آنجا حاکم بوده است.
شرط دومی که یونسکو قرار داده این است که شخصیت، شخصیت فراملی باشد. یعنی در چند کشور هم مورد توجه باشد که شخصیت ملاعبدالله هم نه تنها در چند کشور بلکه در کل عالم اسلام به عنوان آن کتاب منطقی که کتاب درسی حوزههای اهل سنت و شیعه به مدت 400 سال بوده است، شخصیت شناخته شدهای است و خود ایشان هم در نجف و عراق و هم در ایران زیست کرده است. تأثیرات ایشان در جهان اسلام زیاد است و طبیعتا فراملی هم هستند.
شرط سوم این است که کشور پیشنهاددهنده، یک کنفرانس یا رویدادی را به عنوان آن شخصیت در دست برنامهریزی و اجرا داشته باشد که این همان کنگرهی علامه بهابادی است که ما الان در حال انجام کارهای آن هستیم.
- آقای مرادیان
آقای دکتر، از صحبتهای حضرتعالی متشکرم، استفاده کردیم. احتمالا اواخر صحبتهای شما هم بود که متأسفانه اتصال قطع شد. من از حضرتعالی بابت نگاه بینالمللی که در این عرصه دارید تشکر میکنم، انشاءالله که موفق باشید. از همهی عزیزان هم تشکر میکنم که در این جلسه حضور پیدا کردند. خداوند انشاءالله به همه عزت عنایت کند. انشاءالله بتوانیم در مسیر تمدنسازی اسلامی قدم برداریم، ممنون و متشکرم. از همهی عزیزان خداحافظی میکنم، خدا یار و نگهدارتان باشد. یا علی، خداحافظ.
تمام
[1] ینیچری (ترکی عثمانی: یڭیچری)، (به ترکی استانبولی: yeniçeri) به معنی «چریک جبهه» مشتق شده از دو کلمه ینگی به معنای جلو یا جبهه و چری یا همان چریک[۱] واحدهای ویژه (ورزیده) از ارتش امپراتوری عثمانی بودند. این قوا معمولاً با نام جاننثاران سلطان شناخته میشدند.
[2] همسر اول شیخ صفی الدین، بیبی فاطمه دختر شیخ زاهد گیلانی است که سه پسرش بهنامهای محییالدین (د.۷۲۴ ق)، صدرالدین موسی (د.۷۹۴ ق) و ابوسعید از او است. بدین ترتیب، نیای مادری صفویان، زاهد گیلانی است که مراد شیخ صفی بوده است. همسر دوم او، دختر اخیسلیمان کلخورانه بوده و دو پسر به نامهای علاءالدین و شرفالدین از او داشته است. نسل پادشاهان صفوی از شیخ صدرالدین، پسر دوم شیخ صفی است
[3] فلسفه مَدرَسی (آموزشگاهی) یا اسکولاستیسم روشی از تفکر انتقادی دین مدارانه و الهیاتی است که دانشگاهیان سدههای میانه از حدود ۱۱۰۰ (میلادی) تا ۱۵۰۰ (میلادی) در اروپا میآموختند. این اصطلاح همچنین یادآور بهکارگیری این روش در تبیین و دفاع از آیین مسیحیت کاتولیک در برابر اندیشههای جایگزین مانند کاتاریسم (برگرفته از اندیشههای مانوی)، آیینهای غنوسی (گنوستیک)، مسیحیت آریانی (برگرفته از اندیشههای آریوس)، مسیحیت نستوری، و در زمانهایی پسین تر کالوینیسم و پروتستانتیسم و فهرستی گسترده از خداناباوریها (باورهای کفرآمیز) است
[4] https://en.m.wikipedia.org/wiki/Audrey_Azoulay